Desire knows no bounds |
Monday, February 2, 2009
امشب ازون شبايی بود که استاد با حرفاش رسمن کلاس رو چند سانتیمتر جابهجا کرد به قول اين رفيقمون. ازون شبا که هر دو سه ترم يه بار پيش مياد، که آدم حسرتش میگيره که چرا اينقدر کم داريم ازين تقوايیها.
کاش میشد نوشت و حسی که تو کلاس بود امشب رو يه جوری شر کرد اينجا. نوشتنی نيست اما، هيچجوره نمیشه باز-روايتش کرد. خوبی کلاس به اينه که رسمن فراموش میکنی اتفاقاتی که داره بيرونِ اين ديوارها ميفته رو. هوش و حواست متمرکز میشه يه جا، هی به در و ديوار نمیزنه برای خودش هرز نمیپره. خوب دوايی بود برای پروندن خماریِ ديشب، خوب. |
Comments:
خوب ميشه بفرماييد چي فرمودند؟ اينكه جابجا شدين و اينا كه فقط اين دل ما رو ميسوزونه
Post a Comment
|