Desire knows no bounds |
Saturday, February 14, 2009
ابر بارانش گرفته*
گاهی بايد بگويی «برگرد» گاهی بايد بگويی برگرد تا راهِ رفته را راهِ دورِ رفته را دور بزند برگردد اصلن دور-برگردانها را گذاشتهاند برای همين که نرسيده به ته اتوبان دور بزنی برگردی بگردم دورت که دستهات بگردند دورم که بمانی که ديگر دور نشوی هيچهيچ میدانی؟ با تو اصلن راهِ رفته را هم میشود دور زد برگشت خلاص. پ.ن. دستهات را يکجايی تهِ دلم سِيو کردم يک روزی يک وقتی بالاخره پسشان میدهم نگران نباش جانِ دلم پ.ن.تر. حواست هست که؟ حواست هست که عنوان هيچ بیربط نيست؟ خط و ربطش هم که لابد میماند بين خودمان *نيما |
Comments:
Post a Comment
|