Desire knows no bounds |
Sunday, February 8, 2009
يه کافه گالری نزديک ما بود، که به سلامتی اونم جمع کرد رفت پی کارش. باز ما مونديم و کافه عکس. کافه گالری ديگه واقعنی شده گالری. بعد الان نمايشگاه يه آقايی داره توش برگزار میشه در مورد کلاغ. نمايشگاه نقاشی و مجسمهست. بعد نکته اينجاست که نمايشگاهه خيلی خوب تونست با من ارتباط برقرار کنه! مخصوصن اون کلاغه که پاش تو گچ بود. هيشکی اين حوالی نيست که با اون کلاغا ارتباط برقرار کرده باشه يا برعکس؟!
|
توی عکس ندیدیمتان!