Desire knows no bounds |
Sunday, February 8, 2009
فردا که بشود..
سارا نوشته حالا خیلی بیشتر میشناسماش مثلاً میدانم که وقت رانندگی اگر یک دفعه سرعتاش را کم کند یا اگر ترمز کند، ناخودآگاه دستاش را دراز میکند موازی تن تو تا دستاش حائل تو و شیشه شود، انگار که نه انگار کمربندی وجود دارد. هاها.. يادته اولين خاطرهی منم از تو دقيقن همين بود؟ اون اولا که هنوز درست نمیشناختمت، رفته بوديم فيلمامو بگيريم، برگشتنی روی پل کريمخان يه هو ماشين جلويیه ترمز کرد، تو هم زدی رو ترمز و همزمان دستتو گرفتی جلوی من که نرم تو شيشه. درست همون موقع ته دلم گفتم چه سوييت.. هنوزم عادتته.. چند وقت بعدتر، يه شب که داشتيم میرفتيم شهرک غرب، من خسته بودم يا مريض بودم يا چی، میدونستم که حالا وسط معاشرت نبايد يههو ميوت شم، اما منگ بودم رسمن. پشتی صندلی رو دادم عقب و چشامو بستم اما تلاش میکردم آنلاين باشم. سیدی «چلو سانگز فور سايلنس» رو گذاشتی، پالتوتو از صندلی عقب برداشتی انداختی روم، نرم که بيدار نشم، اومدم بگم خواب نيستم که گفتی شششش، بخواب تا برسيم. يادم هست که خوابم برده بود و رسيده بوديم اما بيدارم نکرده بودی.. هنوزم عادتته.. معمولن تو ماشين خوابم نمیبره. رانندگی طرفو دوست نداشته باشم که ديگه هيچ. فقط ماشين بابا فقط رانندگی بابا. يه بار که اومده بودم ازت تعريف کنم، از رانندگیت، گفته بودم تو ازونايی هستی که آدم میتونه کنار دستت بخوابه. ديشب دوباره تو ماشينت خوابم برد. قبلش تمام راه پر بارونو موسيقی کلاسيک گذاشته بودی که میدونستی دوست ندارم. موسيقی کلاسيک مال وقت تمرکز و کاره، نه تو ماشين، نه تو بارون. قبلترش مثل هميشه ميکس گيلانه سفارش داده بودی برام و وسط قاشق دوم ديگه لب نزده بودم بهش. به غذام هم. هيچوقت رو غذا لجبازی نمیکنم، اونم روی ميکس گيلانه و شويدپلو با گردن. ديروز اما لجبازی نبود. از گلوم پايين نمیرفت. نه به خاطر حرفی که سر غذا زدی، نه. به خاطر قبلتر، به خاطر تمام حرفای اين مدت. آره، میدونم پوستم کلفته، که عادت دارم به شوخیها و متلکها و چه و چه. اما يه وقتايی حتا منم کم ميارم. کوچيکترين تلنگری برام میشه قطرهی آخر. اونقدر که نه از سر لجبازی، نه، اما يه لقمه هم نمیتونستم قورت بدم. تمام رستوران رو و تمام ساعتهای بعدش فقط خودمو نگهداشتم که سرريز نکنه بيرون، که شره نکنه حرفا و بغضهام. بعدتر، وقتی سیدی رو عوض کردی و سيکرت گاردن گذاشتی، بالاخره آروم گرفتم. کافی بود دستمو بگيری يا موهامو از روی پيشونیم بزنی کنار، که همهچی تموم شه. همهی بداخلاقی و بیحرفی و پربغضیم. نگرفتی اما. خوابم برد. حوالی کوچهمون بود که فهميدم خوابم برده. بوسيدمت و پياده شدم. هر چی فکر میکنم اما يادم نمياد تو هم منو بوسيدی يا نه. |
منم خواستم
یعنی میشه؟