Desire knows no bounds |
Thursday, March 12, 2009
بیسبب و بیعلت نبود که عشق را ستايش کرديم و يا من عشق را ستايش کردم.. ما برای پرستاری از عشق از علتها گريختيم ديگر عشق تفنن دوری از گرما و سرمای خانه و جهان نبود سکوت سالهای کبيسه را با عشق مداوا کرديم.. اين بار ما عشق را با عطر بهارنارنجها تزيين کرديم ديگر اين امکان پيش آمده بود از چشمان سياه و از چشمان آبی در مقابل روزها دفاع کنيم ديگر روزهای جمعه را با ابديت اشتباه نمیگرفتيم به سادگی حرف از درخت میگفتيم همهی بيابان را در عشق خانه میداديم.. ديگر ما میدانستيم حرفهی ما دميدن رنگ قرمز و عشق در بادکنکهای سفيد است ما فقط هراس داشتيم اين بادکنکها به سيمهای خاردار اصابت کند.. فروتن و شکيبا شده بوديم..
روزی برای تو خواهم گفت -- احمدرضا احمدی |
Comments:
Post a Comment
|