Desire knows no bounds |
Friday, March 13, 2009
غلت میزنم روی شکم دستم را بسُرانم زير بالش، که میبينم دستت هنوز جا مانده زير گردنم. دماغم سرخوشیاش میگيرد، خودش را جا میکند زير بغلت، قلفتی. آفتاب پهن شده روی تخت، بس ناجوانمردانه. اگر بلد باشی قطر مستطيل تخت را خيال کنی، آفتاب مثلث پايينی را درسته هاشور زده و طرف تو را دستنخورده باقی گذاشته. خودم را میچپانم توی مثلث تو، نرم و جادار. سايهی آغوشت پهن میشود روی تنم. جمعه ملافهی رخوتش را میکشد روی تنهامان. سيگارت را میتکانی که «بيدار شدی خَرخَر؟». «نتچ». باد خنک پردههای شيری را میزند کنار، از ميان دستهی نرگسهای پير رد میشود میپيچد دور سيگار تو مینشيند روی پوست من. دستت را میکشی روی رد باد، رد سايهی پردهها، رد بوی نرگس، خوابم میکنی. جمعه میخزد زير ملافه، نرم و سبک و سرخوش. دست دراز میکنم يکی دو تا توتفرنگی برمیدارم. دستهات را میگذاری زير سرت دراز میکشی به تماشا. جمعه کش میآيد. نرسيده به ظهر هنوز ميوه داريم و شراب سفيد، پای تخت. آفتاب بند و بساطش را برده پهن کرده کف اتاق. جا ماندهايم توی سايه. زيرسيگاریات را از روم برمیدارم غلت میزنم روی شکم. آناناسها را يکی يکی با دست در میآورم از ته ظرف، به سختی. سيگار را خاموش میکنی. با قوطی سر میکشمشان. راه میافتند زير چانه و حوالی گردن. میچرخی. مزهی سيگار میگيرم. روز طولانی میشود ظهر نمیشود ظهر نمیماند..
اصلن گاهی وقتها میشود که صبح جمعه بماند دنيا، تا شب. گاهی وقتها میشود جمعه را گول زد، دوشنبهاش کرد. گاهی میشود تلخی و دلتنگی جمعه را گرفت انداخت توی سطل آشغال بزرگهی سر کوچه. که اصلن میدانی؟ تو که باشی جمعه میشود هيچشنبهای که توی هيچ تقويمی نيست و هيچکس ضربدر نمیزند روش هيچکس تويش مناسبتی يادداشت نمیکند هيچکس حواسش بهش نيست. میشود يک روز يواشکی که از تقويم خدا کنده شده افتاده اينجا. يک همچين تقلبیست بودن تو در اين روزهای قرمز مُدام. |
واقعا تشبیهات بسیار دلپذیر و جالبی دارید. خیلی از این متن بسیار خوشم اومد.
خوشم میاد. ای ول. احسنت.
هی بخونم
هی خوشم بیاد
هی بغض کنم
هی دلم بخواد
هی فیل ِ دلم هوای هندوستانش و بکنه
هی بخونم
هی خوشم بیاد
هی بغض کنم
هی دلم بخواد
هی فیل ِ دلم هوای هندوستانش و بکنه