Desire knows no bounds |
Wednesday, March 11, 2009
از وقتی اين رفيق ما بستری شده، همه يه جورايی به فکرِ نبودنهای يههويی و اينا افتادهن انگار. در همين راستا خواهر کوچيکه داشت رو مخ من کار میکرد پسورد جیميلم رو بدم بهش که وقتی پسفردا افتادم مردم، خدای نکرده نامههام نکنه به دست کسی نيفته و جیميل قورتشون بده. آقای دوستم اما گفت پسوردتو بايد به يه گودری بدی، به يه گودری که طاقتشو داشته باشه هم. واسه همينه که من هی دارم از ظهر تا حالا فکر میکنم که کی.
|
Comments:
Post a Comment
|