Desire knows no bounds |
Friday, July 10, 2009
تلفن کنترل بود
من شماره تو را میگرفتم آنها گوشی را برمیداشتند باید از شاعرانگیام استفاده میکردم حرفهای عاشقانه میزدم بی آنکه حرف عاشقانه زده باشم -سلام -سلام -تو کجایی؟ - همین دور و بر عشق آدم را بی پروا میکند عشق زبان آدم را بیپروا میکند و جملههای رسوا کننده از زبانم سر میخوردند -کاش اینجا بودی -من اونجام -کاش در دسترسم بودی -دست چیه؟ دل مهمه! آنها از شنیدن داستان عشقی ما لذت میبردند و از قطور شدن پرونده ما لذت میبردند و از سکوتهای بین کلمات ما لذت میبردند تلفن کنترل بود و ما میدانستیم حالا آنجا پرونده قطوری هست از داستان عاشقانه ما از گفتگوهای تلفنی بیپروا از سکوتهای پر از شاید و اما شاید یک روز به جرم حرفهای غیر عاشقانه بازداشتم کنند و پرونده رسوایی عاشقانهام را بگذارند روی میز من هیچ چیز را انکار نمیکنم نه دلتنگیهای تو را نه نفس زدنهای خودم را فقط میگویم ببخشید آقای قاضی! ممکن است یک نسخه از این داستان عاشقانه که لای این پوشههای خاکستری گیر کرده به خودم بدهید؟ این زندگی من است روایت مستند سالهایی که بیپروا حرفهای عاشقانه زدم و تلفن کنترل بود «معصومه ناصری» |
من هیچ چیز را انکار نمی کنم
نه تنهایی های خود را
نه فراموشی های او را
و نه دلتنگی ها تو را
این زندگی همه ی ماست
من اين شعر را دوست داشتم. خيلي زياد.
براي شما آرزوي موفقيت ميكنم.