Desire knows no bounds |
Tuesday, July 7, 2009
انقلاب به مثابه پريود
تا امشب فک میکردم فقط خودمم که دست و دلم (اوهوم آقا، علیرغم بند بودن) به هيچ کاری، به هيچ کار مهم و بهدردبخوری نمیره. و حتاتر اينکه به هيچ کار غير مفيد و غير مهمی هم نمیره. تنها راه مناسبی که برای فکر نکردن به ذهنم رسيده اينه که مث اسب هرروز برم استخر، و سعی کنم قورباغهی دندهعقب شنا کنم. البته تا حالا که بيشتر از نيم متر موفق نشدهم، اما گمونم تا آخر تابستون بتونم يه طول استخر رو دندهعقب برم لااقل. انیوی، داشتم غر میزدم که آدمی شدهم به غايت دگرگون، و ازين دگرگونيت همه ناراضی اما من راضی. (کسانی که «تهران انار ندارد» نديدهن از اين جمله عبور کنن.) فکر میکردم چه عجيب که اينهمه بیحوصله و متغير و کلافهم و همهش ترجيح میدم ول باشم به امان خودم و دور و بر خودم بپلکم و کسی کاری به کارم نداشته باشه و الخ. بعد امشب طی مکالمهای تصادفی، متوجه شدم پديدهی انقلاب تاثيری مشابه داره روی خانوما. وقتی دوستم نسیت علائم بالينی مورد نظر رو يکی يکی برام تشريح کرد، يههو متوجه شدم که اهه، اينکه دقيقن منم که. بنابراين به اين نتيجه رسيدم که اگه حوصلهی معاشرت و عشق و عاشقی و دفتر سياهه و وبلاگ مخفی و غير مخفی و حتا حتا حتا جیميل و گودر رو ندارم هم، امریست کاملن طبيعی و از تاثيرات انقلابه روی هورمونهای بدن خانوما. |
be nazare man ke jense moanas 80 darsade raftarash tahte tasire in padideh taghirate hormonist.
va baz ham be nazare man ! yek khanoom khoob yek khanoome balaye 40 45 sale yaeseh hast ke kamtar tahteh tasire inchenin taghirati gharar dare.