Desire knows no bounds |
Sunday, July 26, 2009
خوب؟
بعد يکی هم بايد بردارد بنويسد ازين گودرهای دونفره، ازين پستها و عکسهايی که يکهو ناغافل میبينی يکی برايت فرستاده، وايا گودر-ميل. بعد يک جورِ خوبِ خصوصیای لبخندت میشود اصلن. که هه، چه من را پيدا کرده وسط آنهمه شلوغی، وسط آنهمه سروصدا. حالا يک وقتی طرف، آدمِ خودِ توست، رفيق گرمابه وگلستانيد با هم، يکوقتی هم يک غريبهای از آن سر گودر، که فقط آیدیهای هم را بشناسيد فوقش. بعد خوب يعنی توی همين جمع کوچک هستند آدمهايی، آدمهای ناشناس بیصدايی که دستخطات را بلد باشند، که با ديدن فلان چيز ياد يک آيدايی بيفتند که اگر دو دقيقه بعد توی خيابان از کنارشان رد شود، هيچ نشناسندش. حالا گيرم خيلی وقتها فلانچيزهاشان گوسفندی، قورباغهای، جانوری چيزی باشد، يا فوق فوقش خربزهای خرمالويی سوشیای لوازمالتحرير هيجانانگيزی چيزی. |
مثل اینکه یه سریشون حرفا منِ ( یا هر آدمی دیگه ایی هم میتونه باشه!) که جرات زدنشو نداریم
یا اینکه مثلا ... آدم نوشتن نیستیم!
دوست میداریم:دی!