Desire knows no bounds |
Saturday, July 25, 2009
نامهی استاد خلاقيت ترم دوی وارده: اگه میشد همون وسط يه اسکيس میزدم ازت
طبق قانون مورفی وقتی پخش و مست و منگ، ولو شدهايد پای بساط ورق، میفرستندتان خريد که خودت بايد بری باهاشون، اينا نمیدونن چی بخرن. تو هم همانجور پخش و پيژامهای، پيرهن پسرخالههه را میکشی تنت میری باهاشون به سمت سوپر وسط جاده. خريدها را میکنی و خودت زغال-خيارشوربهدست راه میافتی طرف ماشين. بعد يک تصنيف قديمیای هم با صدای بلند دارد پخش میشود از ماشينتان که پيرهن صورتی دل منو بردی. بعد میبينی يکی از ماشين بغلی دارد سلام میکند به اسم. برمیگردی میبينی بَه، استاد کچلجان است، شيک و تر و تميز، با نيشی گشاده. با خودت فکر میکنی ما يه ساله که با هم قهريم و الان لابد سلامش که تمام شد میرود پی کارش. اما نمیرود که. پياده میشود به احوالپرسی و از آن يکی در، آقای خلاقيتِ ترم دویمان پياده میشود، گشادهتر. يک ترم تمام کلکل داشتيم که من آدمِ محترمی هستم، ايشان میگفت نع، تو هم ذاتن لنگهی خودمونی. آهنگ ماشينمان میرود تِرَک گلپریجون. بعد استاد کچلجان قهر يکونيمسالهمان يادش رفته میايستد نيمساعت به گپ. وسط حرفها، دوستش برمیگردد سمت ماشينشان، از استاد ما تميزتر و اتوکشيدهتر. استاد معرفیمان میکند: ايشون همون خانومِ فلانی هستن که پاياننامهشون رو تعريف کردم براتون. آقاهه سرتاپای من را نگاه میکند و دست میدهد و توی سرتاپای من دنبال رگهای از پاياننامهام میگردد. استاد ادامه میدهد خانومِ فلانی وبلاگ هم دارند، اسم وبلاگت چی بود؟ آقاهه خودش يکی ازين وبلاگمعماریدارهای اتوکشيده است. اسم وبلاگم را میگويم طبعن، عبارت کاملش را. آهنگ ماشينمان میخواند بگو کيوان دوست داری يا بيارم عليشمس واسه تو. |
Comments:
mishe link dad be bloget aya?doost daram doost ham ham bekhunan nasre khubeto
Post a Comment
|