Desire knows no bounds |
Friday, September 25, 2009
از 2002نویسیها
from CarpeDiem in Google Reader 9.40: بیرون رفتیم به قصد صبحانه. 10.00: به طرز غریبی همه آن-تایم رسیدیم، حتا من و حسین. املت خوردیم و نون بربری فیک، با یه جور نوشیدنی سبزرنگ با رگههای قرمز. هوا عالی، همگان راضی، حتا علیبی هم راضی. بریم شمال؟ طی مراسمی که رفقا داشتن منو مسخره میکردن، با صدای کاملن واضحی گفتم "آقا، تو روحتون"، و آقای کافهدار طفلی که داشت در همون لحظه ظرفهای اضافی رو از سر میز میبرد تو کافه، کاملن احساس کرد من با اونم و این سؤال براش مطرح شد که: واقعن چرا؟ هوا عالی، بریم سینما؟ بریم شمال. سانس میان برنامه: شهر کتاب. ما طی حرکتی فرهنگی برای علیبی یک جلد کتاب بهاره رهنما خریدیم و همهگی امضا کردیمش و طی مراسمی تقدیم کردیم بهش. به زودی سری جدید کوتهای علیب، از همین شبکه. من وسط شهر کتاب در حالیکه علیبی و ف.ف پشت سرم وایستادهن از بچهها میپرسم: علیبی و زنش کوشن پس؟ ف.ف به من چشم غره میره. سؤالمو تصحیح میکنم: ف.ف و شوهرش کوشن پس؟ حسین: امروز خیلی بددهن شدی آیدا. کدوم سینما؟ مهم نیست. بریم شمال؟ ما متوجه شدیم هر فعالیتی که دامنهی مصرف انرژیش بیش از دهسانت در واحد مکان باشه، از نظر حسین عملی خطرناک محسوب میشه. آقای کتابفروشی سینما پردیس. هوا ابری بارانی عالی. بریم شمال. چای خوران لب جوب، پارک ملت. کیف نگار افتاد تو گذر عمر، خیس شد. لیگ برتر رقابتهای "بیخ دیواری" گودریان مقیم سینما، پارک ملت. الان زیر اون لوکوموتیوه پر از سکههای بیستوپنج تومنی سانازه. بازیهای پیشنهادی: ببینیم کی می تونه کیفهامونو که لب جدوله، با پرتاب موبایل بندازه تو جوب. کی می تونه لنگه کفشش رو بندازه بالاتر. کی می تونه سکهشو بندازه رو فلان برگ بالای درخت. کی می تونه یه فعالیتی پیدا کنه که از نظر حسین خطرناک نباشه. کی می تونه بیشتر ادای زنگ موبایل منو دربیاره. ساناز برنده شد، ال ادای موبایل سایلنت منو درآوردن. بریم شمال؟ 15.30: بیپولی. رفقا: همین فیلمی که برای شما کمدیه، برای ما تراژدیه، ال حدیث نفس. فیلمی بس طولانی بود و ما بس گرسنه. بریم شمال. باغ فردوس. یه غذافروشی آلوده، همبرگر 114 درصد بسی خوشمزه، با کباب کوبیده و ریحان. اوهوم، گشنه بودیم خوب. بریم خونه بخوابیم فیلم ببینیم دیگه، بس که از صبح زود، بسکه خسته. میدون تجریش دو دسته شدیم، دستهای به سوی مهمونی، دستهای به سوی پیاده تا خونه. این وسط یه بخشی به عطا مربوط میشه که مجبورم از ذکرش خوددادری کنم. هوا عالی، ما سیر، ما خسته، ما عالی. بریم شمال؟ توی راه یک عدد آقای دلمه بادمجان-فلفل-گوجه-مو فروشی پیدا کردیم که کتلت داشت، لازانیا داشت، ماکارونی داشت، میرزا قاسمی داشت، دلمهی کلم داشت، کوفته داشت، و اینها. ما مثل اسب سیر بودیم پس دلمه و کتلت خوردیم کنار خیابان. نگار آدمیست که لب به غذا نمیزند و بهجایش فکر میکند. بریم شمال؟ ما رویمان نشد جلوی امیرشکلات وایستیم و یه نوشیدنی داغ بخوریم. آقای کتابفروشی گندههه. "ساحلمه"، دم پل رومی. بریم کیک بیبی؟ بریم شمال. 20.30: داریم میمیریم از سیری و خستهگی و سرما. 20:37: سر دولت پیاده میشیم بریم خونه بخوابیم. 20:38: تلفن وارده: بچهها بریم فشم شام؟ نوید به تلفن وارده: نه بابا خسته و سیریم، داریم میریم خونههامون. نوید به ما: بریم دیگه، نه؟ ما: بریم دیگه. نوید به تلفن وارده: میایم. تلفن وارده: احمقا!!! بریم شمال؟ 21:00. دارم میرم خونه لباس گرم بردارم که تو کوچه تلفن وارده و خانواده رو میبینم. 21:15. دم خونهی نگار اینا. در حال سوار شدن به مقصد لیدیبرد. جماعت کلن: بریم شمال؟ 21:16. آغاز پروسهی شادخواری 21:26. شاد، کلن. مازیار: لبام چه سرحالن. (نقل به مضمونش هم همین بود دیگه؟) آهنگهای مورد علاقهی مشترک نگار و مازیار رو گوش میکنيم در راه. بریم شمال؟ ریتر اسپرت و پفک و بلاهبلاه. 10:00. لیدی برد. از ماشین ما آدمهایی تلوتلوخوران پیاده میشن و از ماشین اونا آدمهایی پلنگصورتیخوانان. تو رستوران، من و نوید و نگار: آقا ما داریم از سیری میمیریم، چیزی نخوریم دیگه، ها؟ یه استیک مشترک بگیریم یا جوجه؟ نوید چون گوشت براش بده و همبرگر و کباب و دلمه و کتلت خورده، جوجه میگیریم با سالاد و سوپ. بقیه استیک. منصور، لیموی مرا پس بده. توالت من کجاست؟ بریم شمال. سولماز داره برای غایبین صبحانه، وقایع اتفاقیه رو تعریف می کنه. اولِ کتابی که به حسین دادم، نویسنده نوشته بود: "به شمالم، فرناز" حسین کتابو داد براش اولش یه چی بنویسم، نوشتم: "به جنوبم، حسین" سولماز: "به دوبیام، رامین" منصور: "به امام رضام، سحر" نوید: "به مرکزم، خودم" من و نگار: اوهوم2 بریم شمال؟ سيگار بهمن بوی اگزوز خاور میده و مزهی سگ. دستام بوی اگزوز خاور میده و دهنم مزهی سگ. من دارم تعریف میکنم که یکی بهم گفته "یه خانومِ استریتِ سنگینرنگینِ فیلانی هستم"، بعد با تعجب زیاد و شدید بخشی از حضار مواجه میشم به شدت. بعد ولی من سنگینرنگینام که. بچه مونده تو دلش. بریم شمال. آقاهه بهمون چایی نمیده. بریم یه جای دوری تو جاده شمال چایی بخوریم. میریم یه جای نزدیکی تو جاده جنوب چایی میخوریم. 12:20. اهه، تازه ساعت دوازدهه که. بریم شمال؟ گردوی تازه با ترشی گلکلم فرق داره فرزندم. دستهایم را روی منقل میگیرم. گرم خواهد شد. میدانم3. بعد از دو سری چایی طولانی و قلیون و سرما و الخ، بالاخره راه میفتیم برگردیم خونه. بریم شمال. |
Comments:
Post a Comment
|