Desire knows no bounds |
Tuesday, September 22, 2009
هدبند ضخيم مشكي از پيشونيش شروع ميشد و زير روسري گلگليش گم ميشد. روپوش تنش بود و روي روپوش و روسريش، چادر مشكي كشيده بود. موهاش پيدا نبود. روپوش و روسري و هدبند و چادر مشكي روي هم چند كيلو ميشد؟ چند سالش بود؟ 4 سال يا 5 سال. توي مترو كنار مامانش نشسته بود، لباساي مامان شبيه دخترش بود و به جاي روسري مقنعه سرش بود و يه جفت دستكش سياه هم اضافه داشت. دوتا دختر شيش هفت ساله ديگه كه انگار دوقلو بودن، شبيه مامان و دختر چهار پنج سالههه، كنارشون نشسته بودند، همه ساكت. رفتم جلو و گفتم ببخشيد خانوم نظرتون راجع به حقوق كودك چيه؟ همونجور كه به روبروش نگاه ميكرد، به روبروش نگاه كرد. خانوماي تو مترو زل زده بودن به بچهها و بچهها به روبروشون نگاه ميكردن. رفتم جلو و گفتم ببخشيد خانوم نظرتون راجع به حقوق كودك چيه؟ خانومه چادر دختر چهار پنچسالههه رو روي سرش مرتب كرد. گفتم خانوم ببخشيد نظرتون راجع به حقوق كودك چيه؟ توي ايستگاه حقاني بلند شد و بچهها هم بلند شدند باهاش و پياده شدن. گفتم خانوم نظرتون راجع به حقوق كودك چيه. رسيدم به ايستگاه ميرداماد و پياده شدم.
- ايگ |
توی یه کوچه سربالایی از اون مدلهای بالاشهری ولی بسیار تازه به دوران رسیده که کلن مهاجر نشینه، پشت فرمون زیر سایه یه درخت منتظر بودم.
در حیاط آپارتمان چند واحدی باز شد و چند تا خانوم ساک ورزشی به دست اومدن بیرون که یه دختر بچه بی نظیر همراهشون بود.
از سنش بزرگتر به نظر میرسید چون تپل بود...
پوست سفید که بعضی جاهاش مثل سیب گلاب به صورتی میزد... چشمای آبی واقعی و موها و مژه های مشکی
از همون در خونه مایوشو کرده بودن تنش!!!!!!!
از پشت فقط به نظر میومد یه شورت نیمه لامبادا پوشیده و از جلو یه کم پوشیده تر بود!
جست و خیز میکرد به اقتضای سنش و به خاطر تپلی زیاد و نوع پوششی که داشت تقریباً ....
ساختمون مقابل نیمه ساز بودو چند تا کارگر با چهره هایی شبیه دوستان افغان دست از کار کشیده مشغول تماشای شهر فرنگ مقابلشون بودن
خود خانوما که به به ...
ولی این بچه...
با چشماشون داشتن ران و کمر این بچه رو مزه مزه میکردن
یکیشون که به نظر مسن تر میومد اومد جلو تر به بهونه هم زدن سیان ها با لبخند کج و دهن نیمه باز رسمن رفت تو شیکم دختر بچه
...
بعد هم هی به بدن خودش ور میرفت
...
...
مامانه که معلوم نبود عقده کجای زندگیشو با این جور عملکرد در برابر دخترش خالی میکنه ، خندان به دختره گفت تند تر برو تو صف جا بگیر ما داریم میایم !!!!
خدایاااااااا
اگه دو تا کوچه پایین تر یه ساختمون نیمه تموم دیگه این بچه رو با این ظاهر شیرین ، تنها ببینن.... آیا ...
خدایا خودت حفاظتش کن...
کاش این پست رو زود تر نوشته بودی
اونوقت پیاده میشدم و از مامان اون بچه میپرسیدم:
خانوم...
نظرتون راجع به حقوق کودک چیه؟!!!!