Desire knows no bounds |
Friday, September 11, 2009
اِما صرفن انسان عصيانگری غرقه در خشونت نيست؛ او در عين حال زن جوانی است بيش از حد احساساتی و کموبيش خامکار و بیدستوپا و بنابراين نوعی کژسليقگی و تهرنگی ازابتذال در ماجرای او میبينيم. من از صميم قلب اين لغزشها را ستايش میکنم، گرايشی مقاومتناپذير به آنها دارم* و هرچند ملودرام ادبی در شکل خالص آن برايم تحملناشدنی است، وقتی رمانی قادر است دستمايههای ملودراماتيک را در زمينهای وسيع و با مهارت هنرمندانه، چنان که در مادام بوواری میبينيم، به کار بگيرد، لذتی بیحد به من دست میدهد.
اگر رمانی مسألهی جنسی را کنار بگذارد همانقدر آزارم میدهد که رمانی تمام زندگی را به مسألهی جنسی تقليل دهد. (البته اين دومی کمتر ناراحتم میکند*، قبلن گفتم که از همهی شکلهای غيرواقعيت من ملموسترينشان را ترجيح میدهم.) من لذت میبرم از اين که اِما به جای سرکوب حواس خود، تا آنجا که میتواند تلاش میکند تا اين حواس را سيراب کند. لذت میبرم از اين که ين زن قادر بود باور کند که ماه فقط برای آن است که اتاق خواب او را روشن کند.* آقامون يوسا *-سلام تئو- |
Comments:
Post a Comment
|