Desire knows no bounds |
Monday, September 7, 2009
هر آدمی غولساز شخصی خودش را
بعضی لباسا هستن در زندگانی، که رسمن آدمو غول میکنن. از آدم غول میسازن. وقتی تنت میکنیشون، حس میکنی میشه زندگی رو فتح کرد، میشه رفت تا ته دنيا. مثلن وسط اينهمه کتونی، با کتونی فيلاهه آدم حس میکنه پنج سانت بالاتر از سطح زمين راه میره. يا کوله سورمهايه رسمن ده متر بر ثانيه سرعت راه رفتن آدمو بيشتر میکنه. اين روپوش رنگوارنگه هم همينجور. خيال میکنی يه پيرهن مردونه پوشيدی فقط و باد میپيچه تو تنت و ده کيلو از وزنتو با خودش میبره. يا همين جين راستههه اونم فقط وقتايی که کمربند کِرِمه روشه. همچين که میکشی تنت و انگشتت رو آويزون میکنی از قلاب کمربند، ده سانت قد میکشی و دنيا سرشو میندازه پايين. يا وقتی بند تاپ و سوتينت کنتراست دلچسبی دارن و نشستهن رو پوست تنت، با اعتماد به نفستر با خيال راحتتر چايیتو هم میزنی. اصلن بعضی وقتا لازمته يه لباسی تنت کنی که غول شی، که حالت خوب شه. مث پيرهن مشکی کوتاهه. مث اون شب. حالا هروقت در کمدو باز میکنم لباسامو ورق بزنم که امشب چی بپوشم، هروقت تصادفن چشمم ميفته به پيرهن مشکيه، مکث میکنم. بند سرشونهشو لمس میکنم هربار. بعد يادم ميفته چه غولی شده بودم اون شب. چه زنی ساخته بود از من اين لباس. بعد هربار ياد اون پوليور سورمهايهت ميفتم و اون پوتينها. ياد اون جادهی سر شب. ياد اون نيمهشب عجيبغريب. بعد هر بار ياد اون جملهت ميفتم که از آدم غول میسازی دختر. غول میشم. در کمدو میبندم. |
هر چند كه اگه چيزي باعث بشه حس كنيم قوي هستيم همچين بد نيست:)
مث این صورتی جیغه که الان پوشیدم