Desire knows no bounds |
Sunday, September 20, 2009
بعضی آدما هستن در زندگانی، که ذاتن مث Carsh کراننبرگان. يعنی اصن از همون اول، کل فضا و اتمسفری که دور خودشون دارن به شدت اروتيکئه. میبينی فقط چارتا جمله نوشته بیکه يه کلمه يا اشارهی مستقيم س.ک.سی باشه توش، اما رسمن نابودت میکنه. میبينی همينطوری عادی اومده نشسته پايين پات، رو زمين، داره واسه خودش سيگارشو میکشه، داره با بند کفشت ور میره، اما اصن اووووف. يا وايستادين تو صف بليت، تا نوبتتون بشه، طرف پشت سرته، نه تاچای، نه حرفای، اما اون هيتش کاملن میگيرتت. میبينی کارگردان برداشته يه آقای غير جذاب - ال فيزيک و صورت و الخ - گذاشته جلو روت، با کلی جای زخم و اسکار رو صورت و تنش، بعد جوری برات فضاسازی میکنه که تو هوس میکنی دونهدونهی اون زخما رو تاچ کنی، دونهدونهشونو ببوسی.
میخوام بگم بعضی آدما يه چنين پتانسيلای دارن، بیکه ذرهای تلاش کنن برای پرزانته کردنش. بیکه اصن پرزانتهش کنن. اين آدما چه بخوان چه نخوان کاريزما دارن. حسهاشون عريانئه. کلمههاشون بیزرورقئه. راحت تو چشمات نگاه میکنن و حرف میزنن و تو تحت تأثير قرار میگيری. ناخوداگاه تمام گاردها و سيمخاردارهاتو يکیيکی میذاری کنار و میبينی داری تمام گوشههای تاريک و ناگفتهت رو میذاری روی ميز. فقط جلوی اينجور آدماست که میتونی برهنه شی. جلو اينجور آدماست که میتونی ذهنت رو رها بذاری به حال خودش، که پروسس نکنه، که حسابکتاب نکنه، که همونجوری باشه که هست، همونجوری باشی که هستی. اينجورياست که بعضی آدما هستن در زندگانی، که تمام لِردها و رسوبهای تهنشينشدهی چندين و چندسالهت رو ميارن رو، وَرِ پنهانت رو عريان میکنن و تو راحتی باهاشون از اين برهنهگیت. |
Comments:
Post a Comment
|