Desire knows no bounds |
Saturday, January 2, 2010
به سلامتیِ ميزبانهای لواساننشين و بال مرغ فيلان و تربيع و براتيسلاوای بهمان
يه بارون نمنمِ داره مياد. بچهها کمکم سر و کلهشون پيدا میشه. هوا عاليه. حرفِ بيانيهی آخر ميرحسينئه که چه خوب بود. همه سر حالن. يازده و نيم صبح روز جمعهست. سه تا ماشين میشيم راه ميفتيم سمت لواسون. مه داريم تو جاده، ازون مه ريزا که از سانروف ماشين يواش مياد میشينه رو صورت آدم. جاده حالش خوبه. زود میرسونتمون. ماشينا رو پارک میکنيم دم يه خونهای که در بزرگ ويلايی داره و میريم تو. ازون حياط نچرالهای اروپايیطور با يه استخر تازهرنگشدهی آبی و بساط پينگپنگ و باربيکيو. خونههه ازون مدل خونههاست که تو همون نظر اول به دل میشينه. دوست داری بری پشت تکتک پنجرهها ببينی بيرونش چه خبره. دوست داری پای تابلوهای بزرگ نقاشیش، پرداخت پارچهها رو تماشا کنی رو تن بوم. ازون خونههاست که خخخخخخ. بعد؟ بساط سرژيک و خوراکیهای خوشمزه و رِسِپی جادويیِ بالِ جاری در آشپزخونه و موزيک ملايم و هوای عالی و تورنمنت پينگپنگ و بالپزانِ توی حياط و صورتهای سرخوش آدمايی که دوسشون داری به راهه. که اصن من دوستمشونه اين اکيپ غربالشده رو. يه مشت آدمِ کمعقدهی مشنگ باهوشِ باجنبه (باجنبه؟)، که زبون همو بلدن و قلقهای همو بلدن و لذت داره بشينی تماشا کنیشون که چهجوری دنيا و مصائب مسيح رو با همون پيک اول فراموش میکنن و خودشون حال خودشونو خوب میکنن. که اصن خوشاوقاتی جزو ذات اين جماعته. شما بردار ببرشون وسط اختشاش، بردار ببرشون وسط فلان رستوران محترم، بردار ببرشون جيگرکی دم خونهی ما، بردار ببرشون جهنم اصن، بلد نيستن سرخوش نباشن. بلد نيستن از جهنم دور و بر، بهشت شخصیِ خودشونو استخراج نکنن. که اصن حالا که ديگه زبون همو بلديم، حالا که ادبيات همو میشناسيم پلان-سکشنهای همو ديديم، میتونيم با خيال راحت بشينيم دور ميز گندههه شات بزنيم فارغ از هرچی بيرون اين خونه در جريانه. که اصن آقا، بهشت میشه همين صورتهای گلانداخته و لبخندهای گل و گشاد و دمگرفتنهای جماعت با نامجو، با «همممهش دلم میگيره»ی نامجو، که وقتی میرسه به اونجاش که میگه ما را به شيخ موبايلدار، ما را به بسيجی بالدار، ما را به نهضت حسين، همه يهدست داد بزنن ميرحسين. |
اصن مدت هاست از دنیا عقبم من
يا همون حسوديمه ي خودتون .
.خوش باشین
یعنی اینکه وقتی میریم اختشاش هم می خندیم.
یا این که بعد از شات زدنهای پیاپی سرخوشی خواندن همگی موزیکهای نامجو.
که الحاککککککککم اتکاثر..
انگار خودم این نوشته رو پست کردم. ولی مهم اینه که تو می تونی به این روونی بنویسی که اینجوری وصف الحال خیلی ها بشه..
یعنی اون ور غربال پر از آدمهای پر عقده ی نامشنگ احمق بی جنبه است؟
حالا اینجوری به این قضیه نگاه کن که اکیپ غربال شده ی شما متشکله از یه عالمه آدم که تو غربال یه سری اکیپ های بی عقده ی مشنگ باهوش باجنبه ی دیگه توی غربیل مونده ن
جناس لفظی ی بکار رفته در کلمه ی جوهر رو حال میکنین؟
جالب بود. به عنوان یه متن. نه به عنوان تکه ای از واقعیت. من اغراقو دوس دارم. ولی دوز اغراق مهمه. دوز مناسب جذابه. دوز نامناسب دافعه ایجاد می کنه