Desire knows no bounds |
Saturday, July 24, 2010 چاپ دیجیتال روی کاغذ عکاسی - 26×35 - 1389
توبا خانم و حاجآقا زمردیان، ساکنین خانههای بغلی، هر جمعهی اولِ ماه منتظرند قفل اتاق میانی با صدای پیر و زنگزدهاش باز شود، درِ فلزی روی پاشنهی بیروغناش بچرخد و زهرا خانم برود تو، با بساط همیشهگیش: یک دسته گلِ خانهگی که از حیاطِ خانهی رستمآباد چیده، یک شیشه گلاب، یک فلاسک کوچک چای، و گالُن آب.
خانهی میانی، خانهی عزیز آقا و طوطی خانم، همیشه مثل دستهی گل برق میزند. درست عین خانهی رستمآباد، وقتی طوطی خانم زنده بود. نورگیر و دلباز است. کمصدا، خلوت، آرام. آب و جارو و گردگیری که تمام میشود، زهرا خانم زیراندازش را پهن میکند بیخ دیوار، کنار طوطی خانم. شمعدانها را صاف میکند. گلدان را میگذارد وسط، مثل همان وقتها که میگذاشتاش سرِ میز غذاخوری. بساط چای و نُقل و قرآن و مفاتیح و تسبیح را میگذارد کنارش. هفت غنچهی گل سرخ میچیند کفت دستاش، شروع میکند اِنّا انزلنا خواندن و فوت کردن به غنچهها، هفت بار، و چیدنشان روی قبرها. یکی یک حمد و سوره میخواند، و به حق اولادِ نداشتهی عزیز آقا و طوطی خانم، برایشان طلب آمرزش میکند.
|
Comments:
Post a Comment
|