Desire knows no bounds




Saturday, July 31, 2010

گفت دخترای زیادی تو زندگیِ من بوده‌ن. شبا به خیلیاشون فکر می‌کنم و جل.ق می‌زنم. اما تو آدمی هستی که صبح به صبح که پا می‌شم به‌ت فکر می‌کنم. نشسته بودیم کف زمین. چونه‌ش رو گذاشته بود رو شونه‌م وقتی داشت اینا رو می‌گفت. دوسش داشتم. ازون آدمایی بود که دلم می‌خواست باهاشون دوست باشم. دوست باقی بمونم.

مست بودیم. ودکا خورده بودیم و من گیجیِ خوبی داشتم. مثل تمامِ وقت‌های بعد از ودکا، دلم بوسه خواسته بود. روی کاناپه قرمزه ولو بودیم و داشتیم فیلم می‌دیدیم. یادم نیست چه فیلمی. یادمه فیلم دیدن بهانه بود. خم شدم از اون‌طرف‌ش فندک بردارم. برنگشتم سر جام. همون وسط گیر کردم به دماغ‌ش. نمی‌دونست عکس‌العمل‌م ممکنه چی باشه. می‌ترسید ازم. خندیدم تو صورت‌ش. یه گاز کوچیک. بوسیدمش. اول کوتاه. بعد آروم و طولانی. گمونم شوکه شده بود. انتظار نداشت فیدبک مثبت بگیره به این زودی. چندماه بیشتر از آشنایی‌مون نگذشته بود و من پر بودم از سیم‌خاردار.

تا همین اواخر روال‌م این‌جوری بود که سخت‌گیر باشم تو روابطم. یکی دو سالی طول می‌کشید تا آدما بیان این‌ور خط. معمولن تو همون مدت کار می‌کشید به عشق و عاشقی. عمومن یک‌طرفه. و بعد دیگه طبیعی بود کسی که عاشقمه، تشنه‌ی خوابیدن باشه، و لذت ببره. این‌بار اما، با این آدم، دلم می‌خواست دوست بمونم. دلم نمی‌خواست دوستی‌مون تبدیل بشه به عاشقی، به عاشقیِ یک‌طرفه، بعد یه جای کار من خسته بشم و رَم کنم و همه‌چی تموم بشه و رفاقت‌مون به هم بخوره. دلم می‌خواست دوستام بمونن برام، تا آخر. این بار تصمیم گرفتم اون روند فرسایشیِ طولانی‌مدت رو بی‌خیال بشم. اگه قراره خوابیدن باهام یه هدف مهم باشه، اوکی، بخوابیم با هم. در عوض دوست بمونیم. در عوض رفاقت‌مون تحت‌الشعاع قرار نگیره. برام مهم بود باهاش دوست موندن. اما نمی‌دونستم ممکنه چه فکری بکنه درباره‌م. تا حالا نشده بود رابطه‌م با آدمی به این سرعت پیش بره. نمی‌دونستم وقتی این‌همه کم منو می‌شناسه، ممکنه چه تصوری تو ذهن‌ش شکل بگیره. تصمیم‌ام رو گرفته بودم اما. می‌خواستم تو این رابطه، اون فاز تشنه‌گی رو بی‌خیال شم، و عوض‌ش آینده‌ی دوستی‌مون رو نجات بدم. می‌خواستم بگم آقا اگه نهایت هدف‌ت اینه که با من بخوابی، اوکی، بیا با هم بخوابیم. این برای من اون‌قدرها مهم نیست که دوستی‌مون. دلم می‌خواست از رفاقته لذت ببریم. یکی‌مون مدام در حال اصرار نباشه و اون یکی انکار. هر وقت خواستیم بخوابیم با هم، عوض‌ش باقی وقتا آروم باشیم و از بودن کنار هم لذت ببریم. حتا می‌دونستم که دخترای دیگه‌ای هم هستن تو زندگی‌ش. که باهاشون معاشرت می‌کنه، باهاشون می‌خوابه. هیچ‌وقت نپرسیدم کی و چی. یه بار همون اوایل پرسیده بودم دوست‌دختر داری؟ گفته بود نه. باقی‌ش برام مهم نبود. باقیِ زندگی‌ش به من ربطی نداشت. وقتایی که با هم بودیم از اوقاتِ خوش زندگی‌م بود و همین کافی بود. این حسی بود که تا پیش ازون با هیچ مردی تجربه نکرده بودم. نشده بود با کسی باشم و روی روابط دیگه‌ش حساس نباشم. این آدم اما فرق می‌کرد. چیز بیشتری جز همون‌که با هم داشتیم نمی‌خواستم ازش. دلم می‌خواست پایدار بمونه رابطه‌مون.

یه سؤال اما همیشه تو ذهنم می‌چرخه. نمی‌دونم پی.او.ویِ مردونه رو نسبت به این ماجرا. نمی‌دونم این اویلبل بودن، یا برعکس اون زمانی که رابطه طی می‌کنه تا به فاز خوابیدن برسه، با فرض این‌که طرفین برای رفاقت مناسبِ هم باشن، چه‌قدر به دوام رابطه مربوط می‌شه. یه زمانی، خیلی قبل‌ها، از خوابیدن با آدمی که برام جذاب بود می‌ترسیدم. فکر می‌کردم ممکنه فیزک‌ش برام جذابیت نداشته باشه، و از چشمم بیفته. حتا می‌ترسیدم همین اتفاق در مورد خودم پیش بیاد. بعدها ترسم کم شد. ذهنم تونست حوزه‌ها رو از هم تفکیک کنه. اتفاقات غمگین‌کننده‌ای هم افتاد این وسط. عاشق آدمی شدم که بعدها از خوابیدن باهاش اون‌قدرها که باید، لذت نمی‌بردم. یا یکی از بهترین تجربه‌های بوسه رو تو یه رابطه‌ی کاملن گذرا و مقطعی داشتم و خیلی وقت‌ها دلم برای اون تجربه تنگ می‌شه. اما در کل خیلی به صلح و آرامش رسیده‌م با این قضیه. سکص به نسبتِ باقیِ رابطه دیگه اون‌قدرها برام بیگ-دیل‌ای نیست که بخوام شیش چشمی مواظب‌ش باشم و فقط جایی مصرف‌ش کنم که فلان باشه و بهمان. قبلنا خودِ سکص، در هر شرایطی یه بارِ مشخص و واضح داشت برام، که باعث می‌شد خیلی وقتا موضع بگیرم در مقابل‌ش. الان اما عوض شده‌م. بیش ازون‌که سکص یه خودیِ خود برام مهم باشه، اون پَشنِ پشت‌شه که برام اهمیت داره. سعی کرده‌م بالغانه رفتار کنم. و خب تو این فازِ بلوغ و به‌صلح‌رسیده‌گی، مجبور شده‌م گاهی وقتا قضاوت طرفِ مقابل رو بی‌خیال شم و مطابق میلِ خودم رفتار کنم. خوبی‌ش اینه که تا حالا پشیمون نشده‌م از دستِ خودم.

گفت بدن‌م رو دوست داره، زیاد. و از خوابیدن باهام لذت می‌بره. گفت چه خوبه که قرار گرفتیم سر راهِ هم. گفت همین‌جوری بمونیم با هم، تا آخر. خوش‌حال شدم. با خودم فکر کردم به اون چیزی که می‌خواستم رسیده‌م. گفت آخر یه روز میام می‌دزدمت بشی مال خودم.

خانم زندگی دوگانه‌ ورونیک

Labels:



Comments: Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025