Desire knows no bounds




Monday, July 19, 2010

اعترافات یک ا.ش.م.

مجید اسلامی می‌گوید «پسر» یک تجربه‌ی ادبیاتی‌ست. در ادبیات، تصاویر عینی نیست، ذهنی‌ست. «پسر» از این بابت به مکانیسم ادبیات نزدیک است. در این فیلم داردن‌ها از خود می‌پرسند تا کجا می‌توان سینما را به ادبیات نزدیک کرد؟ تا کجا می‌شود از دادنِ اطلاعات طفره رفت؟ تصاویری خلق کرد که به تماشاگر اطلاعات ندهد؟

مجید اسلامی می‌گوید: این فیلم یکی از نمونه‌های موفقِ تجربه‌ی «اول شخص» در سینماست. کارِ داردن‌ها در این فیلم نزدیک به غیر ممکن است. استراتژی کلیِ فیلم این است: چه عناصری نشان بدهم که چیزی نشان نداده باشم. اول شخص به مفهوم مطلق. امساک در دادنِ اطلاعات، تا حد ممکن. در آغاز فیلم، سکانس ملاقات اولیویه با همسرش، شاهد یک سکوت طولانی و آزاردهنده‌ایم. در این سکانس مای تماشاگر و اولیویه اطلاعاتی داریم که آن زن ندارد، و ناچاریم هم‌راهِ زن ازین کمبود اطلاعات، ازین سکوت آزار ببینیم.

تقوایی می‌گوید: ویژگیِ روایت «اول شخص» صرفن راوی اول‌شخص داشتن‌اش نیست. راویِ اول شخص در قصه روایت شخصیِ خودش را دارد. «خدا» نیست. دانای کل نیست. «تو»ی نویسنده نیست. لزومن از همه‌چیز خبر ندارد. پس یکم: روایتِ اول‌شخص باید صرفن در حدِ دانسته‌های راوی به مخاطب اطلاعات تزریق کند. دوم: بخشی از اطلاعات به صورت دانسته در ذهن راوی وجود دارد. قرار نیست هر آن‌چه راوی می‌داند را برای ما تعریف کند. راوی به واسطه‌ی اتفاق‌ها در مقابل‌شان واکنش نشان می‌دهد. نوشته‌ای درست نوشته می‌شود که در آن «هر آن‌چه» راوی می‌داند را بی‌دلیل توی متن نریخته باشید. در متن باید فقط نتیجه‌ها و کنش‌ها را ببینیم، نه توضیحات را. «سوم شخص» اما دانای کل است. باید به تمام زوایای قصه آگاه باشد. از سوم‌شخص انتظار داریم خدا باشد.

من؟ من «اول ‌شخصِ مفرد»م. از آن اول شخص مفردهای خسیس. بخش بزرگی از زندگی توی ذهن‌ام می‌گذرد. گاهی حتا چیزهای عینی را هم برمی‌دارم ذهنی می‌کنم برای خودم. برای همین است که قاطیِ کتاب‌ها و کلمه‌ها این‌قدر به‌م خوش می‌گذرد. برای همین است که حرف زدن این‌همه سخت‌ام شده، یادم رفته.

من یک اول شخص مفردم. از توضیح دادن خوشم نمی‌آید. از آن‌هام که دل‌شان می‌خواهد به جای «دوستت دارم»گفتن، طرف را همین‌جوری بی‌هوا از پشت بغل کنند و دماغ‌شان را بچپانند توی یقه‌اش، که یعنی «دوستت دارم» خب.

من یک اول شخص مفردم. دانستن یک سری چیزها برایم طبیعی‌ست توی قصه. زندگیِ من است و می‌دانم‌اش. نگفتنِ یک سری چیزها برایم طبیعی‌تر است. منِ راوی قرار نیست همیشه تمامِ آن‌چه را که می‌دانم بریزم بیرون. به تبع روزها و اتفاق‌ها و آدم‌ها اما می‌توانم روایت کنم. می‌خواهم بگویم صِرف روایت کردن یا نکردن برایم مهم نیست، روندی که منجر به روایت می‌شود برایم اهمیت دارد. گفته بودم که، آدمِ «پروسه»ام من. [می‌دانم الان داری از دست‌ام حرص می‌خوری. بلدم‌ات. قول می‌دهم از دل‌ات در بیاورم. یک خرده صبر کن.]

من یک اول شخص مفردم. شیوه‌ی راویِ اول‌شخص به واقع‌گرایی نزدیک‌تر است. قصه را باورپذیرتر می‌کند. من می‌نویسم «من دیشب آن‌جا بودم» و تو یادت می‌رود احتمال بدهی «من» توی نوشته‌هام لزومن من نیست. می‌تواند «او»یی باشد که به تبع قصه شده است «من». من توی خیلی از قصه‌هام، نوشته‌هام و حتا رفتارهای اجتماعی‌م «من»ام، بی‌که لزومن من باشم. من آدمِ بازی‌ام. آدمِ توپ‌زدن با دستِ بِش، بی‌که قیافه‌ام بش‌نما باشد. از آن طرف یک وقت‌هایی سه تا آس و دوتا شاه که داشته باشم کُری هم می‌خوانم. معلوم نمی‌کند کِی دست‌ام پُر است، کی خالی.

اما، من یک اول شخص مفردم که از آدم‌ها انتظار دارد سوم‌شخص باشند همیشه.  انتظار دارد همه‌چیز را خودشان بدانند، دانای کل باشند، پرسوناژها را درست بنویسند، اتفاق‌ها را درست بچینند. آدمِ آرماگدون‌ام من. زیاد. نمی‌شود خب. می‌دانم. برای کسی که اهل بازی نباشد که اصلن نمی‌شود. راه ندارد. خسته می‌شود دست‌اش را می‌رود جا. می‌رود پی کارش. [دیدی گفتم؟ این‌جا می‌توانی حرص‌ات را خالی کنی و بگویی دقیقن-لی. بگویی یک سوزن به خود و یک جوال‌دوز هم لطفن.]

اماتر این‌که یک وقت‌هایی، یک جاهایی هست در زندگانی، که تو برمی‌داری تمام ماسک‌هات را می‌گذاری کنار، تمام دارایی‌ت را می‌گذاری وسط، دست‌ات را رو می‌کنی، می‌گویی ببین، این‌هاست هر چه دارم، و انتظار می‌کشی باورت کند. باور نمی‌کند. فکر می‌کند مثل همیشه برگ‌ای توی آستین‌ات قایم داری. بازی را می‌رود جا. می‌رود.


Comments:
Como permiso para así romperme el alma
 
از دل بقيه كه خبر نداريم ولي ما دلمون ميخواد اين اول شخص اتفاقا" خود خود شما باشيد !
يعني حتي اگه بفهميم كه شما نبوده ايد باز هم ميگيم شما بوده ايد . يعني مهم قصه است مهم روايتي است كه روايت ميكنيد حالا اگر خود شما كه راوي هستيد همان اويي باشيد كه به تبع قصه شده ايد من كه چه بهتر اگر هم او يكي ديگر است و شما فقط راوي هستيد كه خب ميگوييم حيف . كاش كه اين او خود شما بوديد خود شما باشيد . اصلا خوب است يك روايت خوب ، يك قصه ي خوب ، خاطره ي خوب ، همنشيني ي خوب و ... را يك راوي ي خوب تعريف كند چه خودش آن من باشد چه مني كه جاي او نشسته است . گاهي بهتر است حسودي نكنيم كلن !
 
خوندیش ؟؟:دی
 
بسیار عالی و سودمند بود
 
Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025