Desire knows no bounds |
Sunday, July 11, 2010
Heavy Rain
داییجان میگوید برای قدم اول از چیزهایی که بلدید بنویسید. مثلن؟ مثلن من زندگیِ خودم را بلدم، پس از آن مینویسم. داییجان میگوید برای قدمِ اول از آدمها، اتفاقها، چیزهای دور و بر خودتان وام بگیرید. شما زندگیِ خودتان را، آدمهای خودتان را خوب بلدید، پس احتمال غلطنویسیتان کم میشود. من شروع میکنم به نوشتن. خودم را نمینویسم. زندگیام را نمینویسم. اصلن چیز بهدردبخوری نمینویسم حتا. اما توی تمام نوشتههام، جا به جا، پر است از رد پای آدمهای مختلف زندگیم. پر است از اتفاقها نشانهها اشیاء کتابها فیلمها. ترتیبشان واقعی نیست. تاریخ و چیدمانشان هم. اما هر کدامشان کولاژیست از جایی، کسی، چیزی، یک گوشهای از زندگیم. بعد؟ بعد میبینی یکهو این کولاژهای بینظام چهطور میشوند ساختار و اساس یک اتفاق، یک جای دیگر، یک گوشهی دیگرِ دنیا. که چهطور گاهی یک لیوان و یک بشقاب و یک شعر بارِ تمامِ رابطه را به دوش میگیرند. گاهی میرسند به مقصد، گاهی اما کمر خم میکنند زیر این بار. من؟ گاهی فقط بلدم بنشینم تماشا کنم چهطور کلمهها راهشان را از من جدا میکنند، راه میافتند میروند یک سرنوشتِ عجیبِ دیگری برای خودشان رقم میزنند. |
آزادی را شاید در روح کلمات پنهان کرده اند که گاهه اینچنین مجذوب نوشتنیم