Desire knows no bounds |
Thursday, August 19, 2010
در مهمانی
در خانم دالووی (وولف) شخصیتی هست، از آن خالههای تنهایی که آنقدر به او خاله گفتهاند معلوم نیست خالهی کیست. او در هر مهمانی گوشهای میایستد و سعی میکند جزئیات را بهخاطر بسپارد و مدام به خودش میگوید که این را باید برای فلانی یا فلانی تعریف کند. تماشاگر سینما، یا این تماشاگر، گاهی بسیار به آن خالهی تنها شبیه است. این صحنه را چهقدر فلانی یا فلانی دوست خواهد داشت. یادم باشد برایش تعریف کنم. یادم باشد برای خوانندهی احتمالیِ نوشتهای احتمالی تعریف کنم.* آن روز که این را خوانده بودم، با خودم فکر کرده بودم عین ما. امروز که بیهوا کتاب را ورق زده بودم و دوباره نگاهم افتاده بود به اینجا، با خودم فکر کردم چه عجیب، مدتیست که دیگر خالهات نیستم. نمیخواهم باشم. *ترجمهی تنهایی --- صفی یزدانیان |
do you like typography?