Desire knows no bounds |
Wednesday, September 15, 2010
خسته و مونده رسیدم خونه. فشارم اعشاری بود. دلم میوه میخواست. نه میوه داشتیم نه آبمیوه. رفتم میوهفروشی انگور قرمز بیدونه بخرم که خیلی با فشار اعشاریِ من سازگاره، چشمم افتاد به زغالاختههای درشت و خوشرنگ. انگور خریدم و شلیل سفید و زغالاخته، با آب زردآلو و آب آناناس. از وقتی برگشتهم خونه نصف بیشتر زغالاختهها رو خوردهم و حالتی دارم رؤیایی و منگ، مث سوسک پیفپافخورده.
|
http://namadineh.com/Pages/News-953.html
یادته یه روز جلوی در ورودی کلاس ازم اسم وبلاگم رو پرسیدی و من در جوابت گفتم : چطور ؟!
بعدش من همون سوال رو تکرار کردم و تو گفتی : چطور ؟!
جلسه ی آخر که نیومدید و نتونستم ببینمتون .
حالا برات می گم : یه عمره می خونمت رفیق .
همیشه ارادتمند : ناجور
man aasheghe hese sooskiam ke pif paf khorde.
ye joor sanginiye takoon nakhordaniye mangiye bahal.