Desire knows no bounds |
Thursday, December 23, 2010
در زندگی لحظههایی هست که آدم خسته و گشنه و نصفهشب و ناامید در یخچالو باز میکنه شیر برداره با کورنفلکس بخوره، به شکل غیرمنتظرهای چشمش میفته به دستپخت مامان که خواسته سورپرایزت کنه و اینجاست که برای کسری از ثانیه به «خانواده» و «خانه» و «غذای خانهگی» تعظیم میکنه و حتا در بعضی موارد به خدا هم ایمان میاره.
|
Comments:
Post a Comment
|