Desire knows no bounds |
Friday, December 3, 2010
میپرسم از آقای فلانی چه خبر، هنوز هستین با هم؟ میگه نه، رابطهمو بههم زدم باهاش. میگم ا، چرا؟ داشت بهت خوش میگذشت باهاش که. میگه دیگه دوست ندارم باهاش س.کث داشته باشم. یعنی راستش اول داشت بهم خوش میگذشت که یه رابطهی صرفن فیزیکی داریم با هم و هیچ خواستهی دیگهای نداریم این وسط. من زندگی خودمو دارم اون زندگی خودشو. بعد اما، کمی که گذشت، تنم که سیراب شد، یادم افتاد از دوستی چیزای دیگهای هم میخوام. مث بیرون رفتن و گشتن و کنسرت رفتن و رستوران رفتن و مهمونی رفتن و خرید کردن و معرفی کردنش به دوستام، به عنوان پارتنرم، تو جمع. این رابطه قرار نبود وارد این استیج بشه و برای همین نتونست دووم بیاره. نتونستم ادامهش بدم...
با خودم فک کردم اوه2، چه بیفهبب.
|
Comments:
Post a Comment
|