Desire knows no bounds |
Wednesday, December 1, 2010
یه لحظههایی هست در زندگانی، که وسط یه رفاقت طولانی و پرفراز و نشیب، وسط گپ و گفتهای همیشهگی، روال صحبت میره سمت جایی که من صداش میزنم "man to man talk". صمیمی و بیحاشیه و دلپذیر، فارغ از موضوع. ازون لحظهها که آدمه و حرفاشو باور میکنی. میدونی باهات روراسته. میدونی دوسِت داره که میتونه اینجوری باهات روراست باشه. اینجور وقتا با خودم فکر میکنم رفاقته اصن کش اومده کش اومده کش اومده که برسه به همینجا، به همین استیجای که بشه توش اینجوری حرف زد.
مثلن؟ مثلن همون یه کوچولو سوشیفروشیِ دیشب، تهِ یه روزِ سختِ بدبو، وسط خستهگی و آهستهگی وخواب و بیداری. |
Comments:
Post a Comment
|