Desire knows no bounds |
Friday, January 28, 2011 |
Comments:
پنج دقیقه ای نگاهش کردم.پرتم کرد به حداقل بیست سال پیش ؛ خانه مادربزرگم یکی از این جای لوله بخاری ها داشت با یک عالمه دایره تو در تو و من که همیشه گوشه چشمی داشتم به این در پلاستیکی که «اگه یک روز که مامانی می ره خرید برش دارم چی ازش می آد بیرون؟»! ... انگار منتظر بهانه بودم برای فلش بک!
Post a Comment
|