Desire knows no bounds |
Saturday, January 29, 2011
قدیمترها شبهای امتحان یکسره به فیلم میگذشت و رمان و حتا مجله و روزنامه. بعدها به وبلاگنویسی گذشت. بعدترها رسید به صفر کردن گودر، به هر قیمتی. اینبار اما به لطف دوستان هر شباش به مستی گذشته تا اینجا، از فوتبال و لواسان گرفته تا میهمانیهای بیجهت و استخر و شهربازی و ترنهواییِ نصفهشبی. امشب اما یک جورِ عجیبیست. خبرِ دستهجمعیای در کار نیست. گودر مثبت هزارِ چندروزه را مارک آل از رد کردهام، با یکی دو ارفاق. هیچ وسیلهی فیلمپخشکنِ سالمی در خانه نداریم، پس نو فیلم. سردرد ملایمِ دلچسبی دارم که نمیشود باهاش کتاب خواند. دقیقهی نود هم نشده که بشود درس خواند لااقل. اجازهی وبلاگنویسی هم نداریم*. شام داریم. خانه مرتب است. کتابخانه هم مرتب است حتا. روی زمین کتاب و کاغذ و مقوا ولو نیست. میشود به آسانی روی زمین راه رفت. حوصلهی میل جواب دادن ندارم هنوز. به اسمهایی که چسباندهام روی دیوار نگاه میکنم بدون اینکه یکیشان محض رضای خدا تیک بخورد یا خط. یک شبِ امتحانِ معنویای داریم خلاصه.
*آقای ایگرگ تهدید جدی کرده که تا وقتی نوشتنِ اپیزود سوم را تمام نکردهام، حق ندارم از آن مزخرفاتِ روزانه بنویسم توی آن صفحهی کذایی. آقای ایگرگ معتقد است این مزخرفنویسیهای روزانه، جلوی حسابینویسیهای آدم را میگیرد، ایف دِر اِنی البته. مثل این آقاهای بادی-بیلدینگای و کُشتیکار و اینها، که بهشان میگویند قبل از مسابقه نباید ص.k.ث داشته باشید. آقای ایگرگ طفلی فکر میکند با رژیم ص.k.ث این وسط چیزی درست میشود. آقای ایگرگ به منابع لایزال خوشبینی و امیدواری متصل است. |
-Dave Eggers