Desire knows no bounds |
Wednesday, February 16, 2011
این فیلمها این کتابها عاقبت من را نابود خواهند کرد یا در خدمت و خیانتِ «حق انتخاب»
تمام روز داشتم به شب فکر میکردم که برگردم خونه، و بالاخره یه سری حرفهایی رو که باید، بشینیم بزنیم. تصمیم گرفته بودم بالاخره حرفا رو مطرح کنم. از اینهمه فکر کردن بهشون خسته شده بودم. تمام طول روز با اینکه سرم حسابی شلوغ بود، ته ذهنم به شب فکر کرده بودم به شب فکر کرده بودم یکریز به شب فکر کرده بودم. از اون موقعیتها بود که حاضر بودم با کله از زیرشون در برم، اما دیگه راه نداشت. سرِ شب، قبل از خونه رفتن، وقتی یههو قرار شد بریم سانس آخر شبِ «جدایی نادر از سیمین»، یه نفس راحتی کشیدم که اون مکالمات کذایی لااقل تا فرداشب به تعویق افتاده. اما یه درصد هم احتمال نمیدادم برم با چنین فیلمی مواجه بشم، که از دیشب تا حالا به کل سرنوشت مکالمات هنوز درنگرفتهی منو بتونه اینجوری عوض کنه. حتا یههو ممکنه روند زندگیِ فعلیم هم تحتالشعاع قرار بگیره. از دیشب تا حالا با خودم فکر میکنم کاش این فیلمو نمیدیدم. کاش این فیلمو نمیدیدم. کاش لااقل تا عید این فیلمو نمیدیدم. مدتهاست دارم به این فکر میکنم که یکی از سختترین و بیرحمانهترین کارهایی که آدم میتونه در حق عزیزانش انجام بده، اینه که بهشون حق انتخاب بده. اینه که بهشون اجازه بده خودشون در مورد سرنوشتشون تصمیم بگیرن، خودشون سر دوراهیهای بزرگ راهشون رو انتخاب کنن، خودشون در قبال انتخابشون جوابگو باشن. آدمها خیلی وقتها راحتترن خودشون رو در نقش قربانی ببینن. مخصوصن وقتی آدمی که داری ازش حرف میزنی هنوز اونقدر آدمبزرگ نشده باشه که قائل به جهانبینیِ شخصیِ خودش باشه. مخصوصنتر وقتی بچهها رو در معرض اینجور انتخابها قرار بدی. رسمن بیرحمانهست. یعنی راستش یکی از بیرحمانهترین کارهاییه که من در زندگیم کردهم. مدتهاست معتقدم بچهها یکی از بیرحمترین موجودات روی زمینان. دِویلهای کوچک و معصوم و دوستداشتنی. شیطانهای مجسمای که نمیتونی ازشون انتظار تفقد و همدلی داشته باشی. به وضوح میبینی شرایطی رو که به راحتی و بیرحمانه از کنارت رد میشن، بیکه ذرهای احساس ناراحتی یا عذاب وجدان داشته باشن. و تو برای تسکین خودت میگی «خب بچهن دیگه، ازشون نمیشه توقع داشت»، در حالیکه کاملن باهوش و آگاهان و حتا تا حد زیادی آگاهانه از نیروی شیطانیشون در قالب معصومیت کودکی استفاده میکنن. اما همین شیطانهای مجسم، به محض اینکه در معرضِ «انتخاب» قرار میگیرن، جایی که باید اونچه به راستی فکر میکنن رو به زبون بیارن، اونجاهاست که کم میارن. چون نزدیکه دستشون رو بشه. چون نمیتونن از بهانهی محکمهپسند ما بچهایم و حرجی بهمون نیست استفاده کنن. اینجاهاست که من استیصال رو به وضوح توی چهرههاشون میبینم. یههو تبدیل میشن به آدمبزرگهای محافظهکاری که تمام جوانب رو دودوتا چهارتا میکنن و حالا که باید افکارشون رو بلند به زبون بیارن و در قبال انتخابشون احساس تعهد کنن، رسمن به دست و پا میفتن. گاهی وقتا من از اینهمه سیاست و خودداریشون به شگفت میفتم حتا. وقتایی که میبینم سر دوراهی وایستادهن و مجبورن یکی رو انتخاب کنن، دلم میخواد نجاتشون بدم ازون موقعیت. دلم میخواد بذارم هنوز شیطانهای مسلم باشن. تا وقتی آدمبزرگ نشدهن همینجور بیرحم و بیوجدان باقی بمونن و لذتش رو ببرن. برای همینه که هنوز یکی از مرگبارترین کارهایی که انجم دادنشون به شدت حالم رو بد میکنه اینه که بخوام بچهای رو در معرض یه انتخاب مهم قرار بدم. هنوز هم یکی از ناراحتکنندهترین سؤالها و صحنههای زندگیم وقتیه که هزار سال پیش تو سفر، تو جمع خانوادگی، پسردایی بدجنس مامانم جلوی همه از من پرسید اگه تروریستها حمله کنن خونهتون، همه رو گروگان بگیرن، و بهت بگن بین مامان و بابات باید یکی رو انتخاب کنی وگرنه همهتون رو میکشیم، و تو با انتخابت لااقل میتونی یکیشون رو نجات بدی، کدومشونو انتخاب میکنی. این سؤال هنوز هم که هنوزه، بعد از اینهمه سال، حالا که خودم یه آدمبزرگ شدهم، یکی از بدترین سؤالهای زندگیمه. نه لزومن به خاطر اینکه نمیدونم کدومو انتخاب کنم. بیشتر حتا برای اینکه میدونم ته ذهنم، که انتخابم کی خواهد بود، و بدتر از اون، میدونم به چه دلایلی. اینجور وقتها میبینم هنوز اون شیطان-کودکِ منه که میتونه اینهمه با خونسردی و بیرحمی، اینجوری قاطعانه تصمیم خودشو بگیره، بیکه حاضر باشه جلوی بقیه تصمیمشو به زبون بیاره. نقش قربانی رو بازی کردن کار سادهتریه. و گاهی وقتا، داشتنِ «حق انتخاب» تبدیل میشه به دردناکترین قسمتِ زندگی. کاش تا عید فیلم رو نمیدیدم. پ.ن. فرهادی رسمن عالیه. |
Comments:
می شه یکم در مورد فیلم و احساست نسبت به اون بگی و چرا کاش تاعید نمی دیدیش؟ فیلمش دپرس کننده است؟
حکایت ماست خانوم آیدا
فید اینجا رو نمی تونم به گودر اضافه کنم.یعنی اضافه شدنش مثل بقیه وبلاگ ها نیست.چی کار می تونم بکنم؟
Post a Comment
|