Desire knows no bounds |
Tuesday, May 3, 2011
میاد شروع میکنه به حرف زدن. از تمام چیزایی که تو این مدت از من تو دلش مونده بوده. طاقت شنیدن حرفاشو ندارم. حواسم هست که بخشی از حرفاش اگزجرهست و الان در قعر منحنیه و داره سیاهنمایی میکنه و دو دیقه دیگه تمام اینا از سرش میپرهها، حواسم هست؛ اما مث مردن میمونه برام. فقط همین وقتاست که به مرگ فکر میکنم. مثل هر دفعهی این وقتا فرومیپاشم از هم.
|
از اونجایی که فکر میکنم مشترکات زیادی داریم میخاستم بپرسم بهترین کتابی که میتونی برای خوندن بهم معرفی کنی چیه؟
مرسی