Desire knows no bounds |
Wednesday, May 25, 2011
یهجا هست تو سکس اند د سیتی، کَری مدام با هر چیز کوچیکی بهانهگیری میکنه و غر میزنه و قهر میکنه و واکنشهای اگزجره نشون میده، آقای بیگ طفلی مات و متحیر میمونه که وا، چرا خب؟ چرا سر یه چیزِ به این کماهمیتی باید شاهد همچین واکنشی باشه؟ کری انتظار داره آقای بیگ بره دنبالش، توجه ببینه ازش، اصرار و پافشاری ببینه، خواستن ببینه، خیالش راحت شه جاش امن شه بره پی کارش. آقای بیگ خنگه اما، صرفن کلهشو میخارونه و هی نمیفهمه این دختره چشه، این دخترا چشونه اصن! به همین سادگی، به همین تکراریای، به همین فاجعهگی.
Labels: stranger |
مرد جماعت هم از قدیم همین خنگی که بوده هست .
اینه که ماجرا از فاجعه گذشته . مصیبته ، مصیبت !