ma•nip•u•late [muh-nip-yuh-leyt] 1. to manage or influence skillfully, especially in an unfair manner: to manipulate people's feelings
همین چند وقت پیشا بود. با یه دختری آشنا شدم که چندباری همدیگه رو تو مهمونی و معاشرتهای فرهنگی و اینور اونور دیده بودیم طی یه بازهی زمانیِ یه ساله. بعد من همینجوری که هی بیشتر میدیدمش هی ازش خوشم میومد و حرف داشتیم برای زدن و اهل کتاب و فیلم و الخ بود و خوشسلیقه و بیحاشیه بود و با هم خیلی جاها تفاهم داشتیم و اینا. این شد که کمکم معاشرتمون بیشتر شد و من شاد و مسرور. یه روز آقای دوستم پرسید دیروز کجا بودی؟ گفتم خونهی فلانی. پریروز کجا بودی؟ گالری بودم با فلانی. پسپریروز؟ سینما با فلانی. گفت چی شده جدیدنا همهش با فلانی میگردی؟ کفگیرت خورده به تهِ دیگ؟ گفتم وا! با مردا معاشرت میکنیم، میگین فلان، با زنا معاشرت میکنیم، میگین بهمان. بابا بعدِ یه قرن یه دختری پیدا شده که حاشیهی دردسرساز نداره و دارم باهاش حال میکنم و اونم با من مشکل نداره و داریم نچرالی معاشرت میکنیم. گفت تو داری معاشرت میکنی یا اونم پایهست؟ من؟ نه که اعتماد به نفس ندارم اصلن تو معاشرت با خانوما، یه مدتی بک-آف کردم و نشستم به غور و تفحص، دیدم نه والا، اون خودشم پایهست و پیشنهاد معاشرت میده و خیلی هم کوله و اینا. اومدم به دوستم گفتم که نهخیرم، رفتم تحقیق کردم خودشم پایهست. گفت از من میشنوی این آدم واسه تو دوستبشو نیست. برو سراغ یه دختر دیگه. اون فقط به تو نزدیک شده که سر از یه سری چیزا دربیاره. من نه که عادت دارم همیشه به بدبینیهای این رفیقمون، گفتم برو بابا، خیلی هم میشه. منم که چیز سردرنیاوردنی ندارم که انیمور. گفت خود دانی، از من گفتن بود خلاصه. یادمه سر دو مورد دیگه هم همین کامنتو داده بود، اون دو مورد اما آقا بودن و من به غریزهی خودم اعتماد کرده بودم و خلاف حرف رفیقمونم ثابت شده بود. اینبار اما در حالیکه ظاهرن حرفشو رد کردم، اما دو به شک شدم که نکنه داره راست میگه. نکنه اینم مث دخترای قبلی ازوناست که تو روی آدم میگه و میخنده و تو ایمیلهای شخصی خوبه با آدم، پشت سر اما معتقده من چنین و چنان و بدگویی و الخ. بعد؟ هیچی دیگه، نه که اعتماد به نفس ندارم اصلن تو رفاقت با خانوما و اکثرن خوردهم تو دیوار، تلقینهای این رفیقمون صاف رفت نشست وسط مغزم. هی سعی کردم نادیدهش بگیرم، هی نشد. هی سعی کردم، هی نشد. دیدم چه کاریه، اگه قراره دو روز دیگه ضایع شم و بفهمم اینم با من بده یا از من خوشش نمیاد یا هرچی، بذار اصلن وارد رفاقت نشم به کل. این شد که با دمبی آویزان برگشتم تو لونهم. حس خوب و بیحاشیهی اون دوران کوتاه هم مث اون بادکنک قرمز گندهههی هیدروژنی اون پسربچههه تو «رد بالون» ترکید رفت هوا.
Comments:
شنبه : چقد خوشحالم . امروز كلي با اين دختره حرف زدم . چه دختر باحاليه ! يكشنبه : امشب يكي دو ساعت با اين دختره معاشرت كردم . خيلي با هم جوريم .من خيلي خوشبحالمه كه با يه همچي آدمي دمخور شدم . كلي چيز ازش ياد ميگيرم . اي خدا مچكرم ازت ! دوشنبه : با چه شوق و ذوقي رفتم طرفش . اما امروز يه جوري بود . يه كم سرسنگين شده بود . واي خدا . نكنه از دستم دلخوره . نكنه يه چيزي گفتم بهش برخورده . حتما" بازم گند زدم . ميدونم گند زدم ! سه شنبه :لعنت به اين سه شنبه ها ! امروز اصلن نديدمش . انگار خزيده توو لونه اش . چي شده يني ؟! خدا كنه موقتي باشه . خدا كنه چيزي نشده باشه ! چهارشنبه : ديگه مطمئنم نميخواد ادامه بده . اي بخشكي شانس . بعد نود و بوقي با يه دختر باحال و چيز فهم آشنا شدم ، اينم آخر و عاقبتش . حتما" فهميده من چيز زيادي بارم نيس . حتما" دلشو زدم . اما نه . فهميده تر از اين حرفا بود . مهربونتر از اين بود كه يهويي بزنه و بره و پشت سرشو نيگاه نكنه . خدايا يني ميشه دوباره باهاش دوست بشم ؟! پنجشنبه : ديگه دارم كاملا ازش قطع اميد ميكنم . خدايا منكه كار بدي نكردم . چيز بدي نگفتم . پس چي شد يباركي ! نكنه كسي چيزي گفته . نكنه كسي دو بهم زني كرده بينمون . خير نبينه اوني كه زبون بد گذاشته ! جمعه : چه عصر جمعه ي دلگيريه . امروز فهميدم نخواسته باهام ادامه بده . انگار فهميده كه خيلي بهش احتياج دارم . فهميده كه من چيز زيادي واسه اون ندارم . فهميده كه چيزي بهش اضافه نميكنم . اما ... اما اي كاش ميدونست من به اون احتياج دارم . خدايا چرا همه فكر ميكنن ديگران بايد بدردشون بخورن . چرا يه بارم اينجوري فكر نميكنن كه اونا بدرد يكي ديگه بخورن . اگه من بدرد اون نميخوردم ، اون كه بدرد من ميخورد كه . كاش اينو بدونه . كاش ! * از دفترچه خاطرات اون دختره كه بعد يه قرن پيداش شده بود !
سلام دو هفته ای هست که با وبلاگ شما آشنا شدم و یکی دو تا ی دیگه که باعث شد کلی از مطالب آرشیو شما رو یا بخونم یا ذخیره کنم و بعدا با سرعت ببلعم. خیلی زیباست خیلی شفاف و زلال. گمانم شما بودی که نوشته بودی هر زنی اگر بخواد می تونه هر مردی رو به دست بیاره و البته نظرهای متناقضی در این باره نوشته بودند که من هم فکر می کنم هر زنی شامل این قضیه نمیشه این هم یک ژن یا توانایی خاص در بعضی از آدمهاست چه زن چه مرد که شاید هم به اعتماد به نفس برگرده. ( امیدوارم اشتباه نکرده باشم چون ارشیوتونو پراکنده ذخیره کردم) اما درباره این نوشته ات راستش نتونستم حرفی نزنم منو به مرور کلی خاطره برد وبیشتر از اینکه بدم بیاد یا برعکس . منو متعجب کرد جالبه با گذشت زمان با تغییر فضای بیرونی گمان می کردم آدمهای نسل بعد از ما ( من 42 سالمه) تغییر کردند اما وقتی دیدم آون آقا گفت : اینم از همون دختراست. اینکه شما گفتی با مردا می رم یه چیز میگی...... دیدم نه خیر همون روال ادامه داره حس تملک مردانه و ایجاد بدبینی جالبه که مردا همون قدر که به یه مرد حسادت می کنند به زنها هم همین حسو به طرز خشنی نشون میدند شاید هم من خاطرات بدی دارم از قضیه به هر حال جدا اگه از حضور کسی لذت می بری چرا به حاشیه اش فکر میکنی؟ چون کسی که با شما دوست میشه یه سنخیتی داره پس نمی تونه مثل خواهران وبردران مذهبی چوب تکفیر بلند کنه و اینکه مگه ما خودمون گاهی نسبت به عزیزتزین هامون حالا به هر شکلی غیبت و از اینا نداریم؟؟ خیلی پر حرفی کردم اما واقعا دوستی یه دختری که همفکرت باشه هم کمیابه هم ارزش حفظ کردن داره حداقل انتظارات و توقعات مردا رو که نداره منو ببخش که این همه نوشتم ولی واقعا منو به فکر برد یعنی مردا هنوز ذره ای عوض نشدند؟
سلام خیلی قوت پیش می خوندم وبلاگتون رو.بعد نمیدونم چی شد گم کردم شما و اینجا رو .تا این که آیدا احدیانی توی پست اخیرش اسمی از شما اورده بود...گفتم چقدر این اسم آشناس...ای دل غافل خودشه. خلاصه چند روزی هست که دوباره میخونمتون و ... پست هات جوری هستن که ادم رو بی خیال کامنت گذاشتن میکنن،دلیلش رو من نمیدونم.خودت حتما بهتر میدونی. خلاصه اومدم بگم خسته نباشی و بگم که هر آدمی برای خودش کهکشانی است ناشناخته که باید و باید پرید توش و کشفش کرد.آدم تنها موجودی است که براساس تجربه نمیشه در موردش نظر داد. . . موید باشین
يكشنبه : امشب يكي دو ساعت با اين دختره معاشرت كردم . خيلي با هم جوريم .من خيلي خوشبحالمه كه با يه همچي آدمي دمخور شدم . كلي چيز ازش ياد ميگيرم . اي خدا مچكرم ازت !
دوشنبه : با چه شوق و ذوقي رفتم طرفش . اما امروز يه جوري بود . يه كم سرسنگين شده بود . واي خدا . نكنه از دستم دلخوره . نكنه يه چيزي گفتم بهش برخورده . حتما" بازم گند زدم . ميدونم گند زدم !
سه شنبه :لعنت به اين سه شنبه ها ! امروز اصلن نديدمش . انگار خزيده توو لونه اش . چي شده يني ؟! خدا كنه موقتي باشه . خدا كنه چيزي نشده باشه !
چهارشنبه : ديگه مطمئنم نميخواد ادامه بده . اي بخشكي شانس . بعد نود و بوقي با يه دختر باحال و چيز فهم آشنا شدم ، اينم آخر و عاقبتش . حتما" فهميده من چيز زيادي بارم نيس . حتما" دلشو زدم . اما نه . فهميده تر از اين حرفا بود . مهربونتر از اين بود كه يهويي بزنه و بره و پشت سرشو نيگاه نكنه . خدايا يني ميشه دوباره باهاش دوست بشم ؟!
پنجشنبه : ديگه دارم كاملا ازش قطع اميد ميكنم . خدايا منكه كار بدي نكردم . چيز بدي نگفتم . پس چي شد يباركي ! نكنه كسي چيزي گفته . نكنه كسي دو بهم زني كرده بينمون . خير نبينه اوني كه زبون بد گذاشته !
جمعه : چه عصر جمعه ي دلگيريه . امروز فهميدم نخواسته باهام ادامه بده . انگار فهميده كه خيلي بهش احتياج دارم . فهميده كه من چيز زيادي واسه اون ندارم . فهميده كه چيزي بهش اضافه نميكنم . اما ...
اما اي كاش ميدونست من به اون احتياج دارم . خدايا چرا همه فكر ميكنن ديگران بايد بدردشون بخورن . چرا يه بارم اينجوري فكر نميكنن كه اونا بدرد يكي ديگه بخورن . اگه من بدرد اون نميخوردم ، اون كه بدرد من ميخورد كه . كاش اينو بدونه . كاش !
* از دفترچه خاطرات اون دختره كه بعد يه قرن پيداش شده بود !
گمانم شما بودی که نوشته بودی هر زنی اگر بخواد می تونه هر مردی رو به دست بیاره و البته نظرهای متناقضی در این باره نوشته بودند که من هم فکر می کنم هر زنی شامل این قضیه نمیشه این هم یک ژن یا توانایی خاص در بعضی از آدمهاست چه زن چه مرد که شاید هم به اعتماد به نفس برگرده.
( امیدوارم اشتباه نکرده باشم چون ارشیوتونو پراکنده ذخیره کردم)
اما درباره این نوشته ات راستش نتونستم حرفی نزنم منو به مرور کلی خاطره برد وبیشتر از اینکه بدم بیاد یا برعکس . منو متعجب کرد جالبه با گذشت زمان با تغییر فضای بیرونی گمان می کردم آدمهای نسل بعد از ما ( من 42 سالمه)
تغییر کردند اما وقتی دیدم آون آقا گفت : اینم از همون دختراست. اینکه شما گفتی با مردا می رم یه چیز میگی......
دیدم نه خیر همون روال ادامه داره حس تملک مردانه و ایجاد بدبینی
جالبه که مردا همون قدر که به یه مرد حسادت می کنند به زنها هم همین حسو به طرز خشنی نشون میدند
شاید هم من خاطرات بدی دارم از قضیه
به هر حال جدا اگه از حضور کسی لذت می بری چرا به حاشیه اش فکر میکنی؟ چون کسی که با شما دوست میشه یه سنخیتی داره پس نمی تونه مثل خواهران وبردران مذهبی چوب تکفیر بلند کنه و اینکه مگه ما خودمون گاهی نسبت به عزیزتزین هامون حالا به هر شکلی غیبت و از اینا نداریم؟؟
خیلی پر حرفی کردم اما واقعا دوستی یه دختری که همفکرت باشه هم کمیابه هم ارزش حفظ کردن داره حداقل انتظارات و توقعات مردا رو که نداره
منو ببخش که این همه نوشتم ولی واقعا منو به فکر برد یعنی مردا هنوز ذره ای عوض نشدند؟
خیلی قوت پیش می خوندم وبلاگتون رو.بعد نمیدونم چی شد گم کردم شما و اینجا رو .تا این که آیدا احدیانی توی پست اخیرش اسمی از شما اورده بود...گفتم چقدر این اسم آشناس...ای دل غافل خودشه.
خلاصه چند روزی هست که دوباره میخونمتون و ...
پست هات جوری هستن که ادم رو بی خیال کامنت گذاشتن میکنن،دلیلش رو من نمیدونم.خودت حتما بهتر میدونی.
خلاصه اومدم بگم خسته نباشی و بگم که هر آدمی برای خودش کهکشانی است ناشناخته که باید و باید پرید توش و کشفش کرد.آدم تنها موجودی است که براساس تجربه نمیشه در موردش نظر داد.
.
.
موید باشین