Desire knows no bounds |
Tuesday, December 6, 2011
عاشورا
پارسال همین موقعهای روز بود گمونم، خسته و مونده و فرارکرده رسیده بودیم یه جای دوری از شهر، لب جوب، تو درگاه یه خونه، قیمه میخوردیم، خوب بودیم، بد بودیم، عجیب بودیم. پارسال این موقع همهچی هنوز سوررئال بود، همهچی هنوز عجیب بود. |
Comments:
Post a Comment
|