Desire knows no bounds |
Saturday, December 10, 2011
من هنوزم آدمِ با دست نوشتنم. هنوزم نوشتن با آرتپن رو به صدتای تایپ کردن و وورد و اکسل و گوگل داکس و الخ ترجیح میدم. هنوزم زنده باد دفترای مالسکین. اما از نوشتن یه کلمههایی با دست رسمن رنج میبرم. سالهاست دارم از هر بار نوشتنشون زجر میکشم. بسکه نستعلیقشون زشته. بسکه رو هم نمیخوابن حروف. بسکه با هر ضخامت و با هر زاویهای از قلم که بنویسیشون، باز مث یه وصلهی نچسب میمونن وسط متن، زیباییشناسیِ کل صفحه رو به هم میریزن. این دست کلمهها مدتهاست شدهن دغدغهی من و هربار وسط یه نوشتهای مجبورم برم سراغشون، رسمن عزا میگیرم. متأسفانه اغلب هیچ مترادفِ خوشدستِ بهدردبخوری هم ندارن. متأسفانه همینیان که هستن. مثلن؟ «یخچال».
|
به یخ، تنهایی بده
عریضه نویس دم دادگستری . که خیلی پیش تر از خیلی دیگران دستش از نوشتن باز مانده بود و تایپ می کرد .
که حتی اگر می توانست در چله ی تابستان هم از سر " یخچال " بگذرد و به آبی گرم قناعت کند ، اما از نوشتن ، از تایپ بعضی کلماتش گریز نبود .
کلماتی نظیر شاکی و مشتکی عنه . و حتی مشتکی عنهم . و حتی مشتکی عنهما !
تایپ یعضی کلماتش جگرش خون می کرد . مثل یاد بعضی نفرات . نفراتش !