Desire knows no bounds |
Friday, January 6, 2012
عین تَرک کردنِ سریال میمونه. یا اصن ترک کردن هر کوفت دیگهای. روزای اول هی میگی یه اپیزود دیگه هم ببینم، فقط یه اپیزود دیگه، فقط یکی. روزای بعد سعی میکنی هی کمترش کنی، هی سرتو به چیزای مختلف گرم کنی، هی از جلوی تلویزیون رد نشی. بعد اما مدام فکر کنی آخخخخ که چه خوب بود الان میشد ولو شم پای تلویزیون یکی دوتا اپیزود ببینم، یعنی آخخخ. بعد هی خودتو میزنی به اون راه. هی خودتو میزنی به در و دیوار. که یعنی هیچی نیست. که یعنی حالا این نشد یکی دیگه. که حالا اینهمه چیز، اینهمه آدم. بعد اما یههو مچ خودتو میگیری که سر شب سه بار رفتی موبایلتو چک کردی نکنه اساماس اومده و نشنیدی، هنوز. که وسط نوشتن مشقات هی موبایله رو روشن کنی که نکنه، هنوز. که وقتای مستی موبایلتو شوت کنی ته کیفت که دم دستت نباشه، که نکنه. آخخخخ که نکنه. هی تصمیم کبرا، هی تصمیم کبرا. نمیشه اما. خودت میدونی چته. خودت میدونی دلت کجاست. یه جاست که صدا به صدا نمیرسه، کوه به کوه. یه جاست که آخخخخ. آخخخخخ که هنوز.
با
این
دلِ
رمیده.. Labels: stranger |
عمیق تر مست می شی
عمیق تر میمیری انگار