Desire knows no bounds |
Friday, March 30, 2012
یه بازی جدیدو شروع کردیم. جدید و خطرناک. انگار کن روی محیط یه دایرهایم. دو تا کفشدوزک مثلن، روی نقطهی آ واقع بر محیط دایره، کنارِ هم، خوش و خرم، خوش و خرم و منحصربهفرد، منحصربهفرد به زعم خودمون. این بازیِ جدید اما، ما رو از هم دور میکنه. ما رو از این کنارِ همبودنمون روی نقطهی آ واقع بر محیط دایره دور میکنه. از هم دور میشیم یواشیواش، از اینجایی که الان ایستادیم و اینجور کنار همیم، از این جایی که اینهمه خوبه. از هم دور میشیم یواش2، شک ندارم، از اونور اما اگه خودمونو همینجوری رو محیط دایرههه نگه داریم، داریم از اون طرفِ دایره به هم نزدیک میشیم. این نقطهی امروزمونو بلدم من، امنه، کنارتم. اون نقطه جدیده رو نه اما. نمیدونم اونور دایره که دوباره برسیم به هم، چه خبره. نمیدونم جامو دوست داشته باشم یا نه. نمیدونم جاتو دوست داشته باشی یا نه. کاریش نمیشه کرد اما. بازی مدتیه که شروع شده. دیگه من تو نقطهی آ کنار تو نیستم. هر دومون راه افتادیم. مدتیه. داریم از هم دور میشیم. داریم از یه ورِ دیگه به هم نزدیک میشیم. اگه اهل ریسک نبودم منطقن نباید تن میدادم به این بازی. اهل ریسکم اما. بدتر از اون اهل بازی. هیچی به اندازهی بازی منو هیجانزده نمیکنه. با کله میرم تو دل ماجرا. هر چه بادا باد. تو اما یادمه این فیلمه رو دوست نداشتی. آدمِ امنیت بودی. فکر میکردم آدمِ امنیتای. حالا اما میبینم نه. بازی اگه یر به یر باشه همچین هم بدت نمیاد. پایهای تو هم. حالا دارم فکر میکنم اونچه بیشتر از امنیت به تو آرامش میده، مقابله به مثلئه. من؟ پایهم. بازی.
|
Comments:
Post a Comment
|