Desire knows no bounds |
Friday, August 10, 2012
در گرمای تبدارِ تهران، چلهی تابستان، نیمهی مرداد، ده شب، نشستهایم روی تخت میانِ باغچه، توی حیاط. باغچه را آب دادهایم شاید کمی خنک شود هوا، هیچ برگی نمیجنبد اما. تنم تبدار است. داغ با کمی رطوبت، بفهمینفهمی. پیراهن کوتاه گلداری پوشیدهام، رکابی، با دمپاییهای ابری قرمز. گاهی شلنگ آب را میگیرم روی پاهام، از زانو به پایین، و دستهام، از سرشانهها. چند دقیقهای خنک میمانم و بعد، گرمای تهران در یک شب مردادی، برم میگرداند به همان تنِ تبدار داغ؛ داغ و تشنه. نشسته کنارم. دستهاش از تنِ من داغتر است و بوی سیگار میدهد. دلم میخواهد آب را بگیرم روی دستهاش. کمی خنک شود. نمیگیرم. انگشتهای داغش میچسبند به رطوبت پوست من. دستانش روی تنم سُر نمیخورد. گیر میکند. میمانَد گاهی. عرق خوردهایم با خیارشور، و دوسهتا زیتون تلخ رودبار. گرمای عرق و گرمای شب ریختهاند توی تنم. دلم همآغوشی میخواهد با او؟ مست و ملایم و مطبوعام. داغ و پرخواهش و تبدار است. تب دارم من. خودم را کنار میکشم دستهایش را پس میزنم. چندی بعد، دراز کشیدهام سرم را گذاشتهام روی پاهاش، موهایم را و سرشانههای برهنهام را نوازش میکند. با او نخواهم خوابید.
شب ادامه دارد.
|
from a different web adԁress аnd thought Ι should
сhеck thingѕ out. I like whаt Ι ѕeе sο now i аm following yοu.
Lοok forward to fіnding out about уоur
web pаgе agaіn.
My page :: Master Spas