Desire knows no bounds |
Tuesday, December 11, 2012
دراز کشیدهام روی تخت، طولانی، و پردهها را گذاشتهام همانجور کنارزده بمانند تا بشود دودکش خانهی روبرو را تماشا کنم. پردههای خانهی آنورِ مزرعه همیشه کنارزدهاند. حالاهاست که زنی با صورت گِرد و خندان بیاید ظرفها را بچیند روی میز و بچهها را از طبقهی بالا صدا بزند شاااام. مارنه برایم یک بشقاب سوپ میآورد با یک قرص کوچک نان. کمی آتش شومینه را زیادتر میکند و پتوی پشمی را تا میکند میگذارد پایینِ پام. صدای همهمهی مهمانها از اتاق بغلی هنوز به گوش میرسد. حوصلهی معاشرت با مهمانها را ندارم. خستهام و دلم میخواهد دودکش خانهی روبرو را تماشا کنم. میپرسم مارنه، پس مهمانها کی میروند؟ ملافهها را مرتب میکند و میگوید کسی اینجا نیست خانم، کسی اینجا نبوده.
خاطرات خانهی ییلاقی --- ویرجینیا گلف
Labels: las comillas |
من چند سالی هست نوشته های این وبلاگ رو دنبال میکنم و یکی از مونسهای تنهاییام شده این وبلاگ.
یه سوال داشتم.
واقعن کتابی به نام ویرجینیا گلف داریم یا اینکه این نوشته ها یه ادای دینی هست به ویرجینیا وولف عزیز؟
با سپاس