Desire knows no bounds |
Thursday, December 27, 2012
بطریانه - چار
نشسته ام اون سر میز و به بچه ها نگاه می کنم. هی شات ها پر می شه و یکی هم اون ور حواسش هست که من شات رو بالا برم و مبادا از کسی عقب بمونم. سرم گرم شده و دلم گرمتر. هجرت و فروغ باز رفتن سراغ دوئت خودشون و من گرمی سرم هی عمیق تر می شه. رضا داره سر یه چیزی با حسین بحث می کنه.آینا از دور یواش زمزمه می کنه : " خوبی؟" و من؟ خوبم...فقط فکر می کنم به وقت هایی که ممکنه بدون این جمع سر شه و ته دلم خالی میشه. این جمع شده ژورنال روزانه من...دیگه احتیاج به نوشتن توی دفتر سیاهه نیست. شاید فقط یک خط و یک جمله : " خوبم". نقشه تهران برای من نقشه مکان حضور آدم هاییست که دارن گاردهام رو باز می کنن. فروغ دم گرفته " مرغ بیدل شرح هجران...مختصر مختصر کن"...
Labels: از بطریها و روزها |
Comments:
Post a Comment
|