Desire knows no bounds |
Friday, December 28, 2012
بطریانه - یازده
«حالا نه که همیشه م اینجوری باشه که حتمن باید مست یا های باشی که بطری رو بچرخونی، نه. فشمایم. آذوقهی مشروب همون دیشبش تموم شده. بعد از صبونه تو شیش و بش اینکه از کجا تکیلا گیر بیاریم. جور نمیشه. یکی از اونور میگه بازی. بازی؟ یه کم بازی میکنیم و برمیگردیم تهران. نیم ساعت بعد صدای خندهٔ جماعت نخورده مست خونه رو پر کرده. انتخاب اکثریت صداقته. یکی دوتا شهامت اون وسط. آفتاب چسبناک شهریور خودشُ پهن کرده رو ما. همه ساعت یادشون رفته. حتا من که تو حرف زدن از خودم خسیسم و همیشه
پشت دیواریم که دورم کشیدهم. بر که میگردیم تهران غروب شده.»
Labels: از بطریها و روزها |
Comments:
این سری بطریانه چه گرمه، توش همینجوری صداقت و بطری و پاکت وول میزنه
Post a Comment
|