Desire knows no bounds |
Tuesday, December 25, 2012
بطریانه - دو
راس میگه آیدا. بطری رو به منه. باید اعتراف کنم. اعتراف که نه، صادق باشم. تو این جمع اما بطری لازم نیست. هر چی بپرسن جواب میدم. نمیپرسن حتا. بلدن خودشون. تو شب نشینی هامون، کسی شروع نمی کنه به رکورد کردن ماجرا. سلام علیرضا. آدمای این جمع بلدن به وقتش رفیق باشن، به وقتش منتقد باشن، به وقتش شبح باشن، چشماشونو ببندن گوشاشونو بگیرن انگار که هیچی نشده، انگار دیشبی در کار نبوده. این آدما خودِ منن. فک کن، آدمی رو برای اولین بار ببینی و همهچیزت رو بدونه. هیستوری جمع دستش باشه، حالا با دو خط پس و پیش. آیدا رو میگم. آیدای پیاده. حالا باز آدما بشینن دستهبندی کنن که دنیای مجازی، دنیای واقعی. اگه این دنیا واقعی نیست، پس واقعی قراره چی باشه؟ Labels: از بطریها و روزها |
Comments:
Post a Comment
|