Desire knows no bounds |
Sunday, February 10, 2013
آنگونه که مست میشود چشمانت..
دور میایستد مرد. به زعمِ من دور. انگار بخواهد بگوید دوستیم فقط، مثل بقیه. گاهی اما، مست که میشود چشمانش، میآید حلقه میشود دورم، انگار فرق داشته باشیم با بقیه. جدی نمیگیرماش. هستم و میروم و میچرخم و گاهی نوازشی چیزی، انگار که بقیه. دیرتر میشود شب. منگ و گیجم. دراز میکشم به روی شکم، روی قالی، نزدیک شعلهی آبی شومینه. سرم گیج میرود، مطبوع، چشمهایم را میبندم. رفقا میگویند و میخندند دور هم. بدن مرد میآید دراز میکشد روی تنم، سرش را میگذارد حوالی گردنم، دستهایم را میگیرد توی دستهاش، میماند همانجا. با خودم میگویم حالاهاست که بلند شود برود. نمیرود. سنگینتر میشود. انگار خوابش برده باشد. سنگین و داغ.
Labels: Dear anonymous |
Comments:
Post a Comment
|