Desire knows no bounds |
Wednesday, February 6, 2013
آن سال زمستان، خانواده و دوستانم هر روز با شبحی که تصویرِ من بود معاشرت میکردند. اسکی، بساط پیکنیک روزهای تعطیل، آبجوخوریهای شبانه پای شومینهی زغالی. خوش می گذراندیم، میخندیدیم. کسی زنی که در من مچاله شده بود را نمیدید.
برفِ کور --- ویرجینیا گلف Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|