Desire knows no bounds |
Wednesday, February 27, 2013
فرمول من سادهست. کافیه جمع خیلی خودمونی و کمتر از انگشتای دو دست باشه، بساط درست دقیقهی نود چیده شده باشه بیقرارِ قبلی، خسته نشسته باشیم دور هم به شاتزنی، شات سوم به بعد زنگ بزنیم به سه تا دیگه از بچهها، دوتاشون ظرف ده دقیقه پشت پنجره باشن، خستهی خوب باشی و از روز پرکارِت راضی باشی و نیشت باز باشه ته دلت، همین. حالا شما دو سه جفت چال گونه و الخ هم اضافه کن به ماجرا.
علامت سرخوشیِ از ته دل من گاز و رقصه. رقص که چه عرض کنم، همون حرکات سماعطورِ قر و قاطیمون وقتی صداهامونو گذاشتیم رو سرمون و داریم با فولدر غم خوب همخوانی میکنیم. -سلام یزدانپرست-
بعد از خیلی وقت، مست واقعی بودم. خیلی مست و خیلی سرخوش.
|
Comments:
Post a Comment
|