Desire knows no bounds |
Tuesday, February 5, 2013
این که کسی هست، کسی جایی هست که دوباره میدانی هست، که دلت گرم است که هست و تمام این چند روز خوشحال بودهای تهِ ذهنت از دوباره بودنش، به تنهایی اتفاق بزرگیست.
برای من اما، بودنِ آدمی در زندگیم که اینجوری دربست قبولش داشته باشم - فارغ از تمام اختلاف سلیقههامان- اتفاق نادریست، خیلی نادر. امشب، امشب تهِ یکی از بدترین دورههای سال نود و یک، تنها چیزی که میخواستم حرف زدن با او بود. «او» برای من یعنی مرجع. یعنی اگر میگوید درست است، درست است. «او» یعنی در زندگی باید کسی باشد که تهِ یکی از بدترین دورهها حرفهایش بتواند تو را بکشاند بیرون، از کُما، از همین ورطهی عجیبی که نمیدانم اسمش چیست و نمیدانم یکهو از کجا پیدایش شد و نمیدانم چه کرد با من این بیست روز را که اینطور عمیق.
فردا؟ فردا حتماً روزِ دیگریست.
|
Comments:
Post a Comment
|