Desire knows no bounds |
Thursday, March 28, 2013
آنقدر بهار شده که میشود با تاپ و دامنای رنگی، صندلای بیپاشنه و پیراهن مردانهای گشاد و رها روی دامن، رفت قدم زد تا لب دریا. جادهی باریک پشتِ خانه سبز شده است. هوا بوی شکوفه و گوشماهی میدهد. سرخوشام. باید برای تینا نامهای بنویسم. برایش بنویسم هیچ آدمِ عاقلی در جیبهایش باروت حمل نمیکند.
خاطرات خانهی ییلاقی --- ویرجینیا گلف
Labels: las comillas |
Comments:
Post a Comment
|