Desire knows no bounds |
Sunday, April 21, 2013
قورباغهات را پنهان کن ناصری؛ شتاب کن!
پدر و مادرم هرگز دعوا نکردهاند، آنجور که صداشان بالا برود حتی. همین است که هیچوقت به صدای شکستن شیشهها، و به شکستن شیشهها عادت نمیکنم. و هرگز یاد نگرفتهام که چهطور باید شیشهخُردهها را جمع کرد، و چهطور باید فردای روز واقعه، شکستهها را بند زد، و تعریف شکستهی تازهی اشیا را پذیرفت، انگار همینطور شکسته بودهاند از ازل.
و آدمی با این تربیت، مرتاض نیست که روی خُردهشیشهها راه برود، و عادت کند؛ درد میکشد، بغض میکند.
هیچچی.
[+]
|
Comments:
Post a Comment
|