Desire knows no bounds |
Monday, April 22, 2013
دفترسیاههی جدیدم قرمز است. از دفترسیاهههای قبلی باریکتر است و مرا ترغیب میکند مدام به نوشتن. چرا؟ چون میدانم زودتر به ته میرسد. زودتر تمام میشود. زودتر میروم سراغ بعدی. دفترهای قطور اما معمولا همان اوایل کار نیمهنوشته رها میشوند. حالا کو تا تمام شود. کو تا پر شود. از اینرو درمییابیم من آدم پروژههای کوتاهمدتام و بهتر است ددلاینهایم همان حوالی آغازشان باشند تا به انجام برسند. به نتیجه رسیدن، به ته رسیدن و تکلیف پروژه معلوم شدن در بازهای کوتاه از آن چیزهاست که میتواند موتورم را روشن نگه دارد. حتا میتواند ترغیبم کند یکی دو تا پروژهی طولانیمدت را به صورت موازی پیش ببرم. برعکس اما، تاریخهای نامعلوم و آیندههای بعید و سرمایهگذاریهای دیربازده، سه سوت خستهام میکنند. از بیعملیشان خوابم میگیرد. همه چیز را حواله میکنم به روز آخر. همیشه هم وسط کار حوصلهام سر میرود همه چیز را رها میکنم میروم پی کارم.
امسال، به عنوان سال حماسهی فیلان، دارم به مغزم یاد میدهم کارم را جزء به جزء ببیند، تکهتکه پیش ببرد. با پیش رفتن هر قطعه، خیال کنم به دستاوردی که میخواستم رسیدهام، حالا قدم بعدی.
اینجای نوشته نگارنده قصد داشت یک نتیجهگیری اساسی بکند از خودش. اما یکجورهایی خودزنی محسوب میشد و امشب هیچرقمه قصد خودزنی ندارم. بنابراین نوشته را به امان خدا رها میکنم میروم پی کارم.
|
Comments:
Post a Comment
|