Desire knows no bounds |
Saturday, April 6, 2013
هزارسال هم که از مهاجرتت گذشته باشد، هزارتا دوست تبعیدی و پناهنده هم که داشته باشی؛ هرچقدر هم فکر کنی که مو به مو میدانی چه چیزهایی دل آدمهای غریب را درد میآورد؛ هرچقدر فکر کنی میفهمی فرق بین آنها که فکرمیکنند می توانند برگردند و آنها که نمیتوانند چیست، باز یک جا، یک زمان یک چیزی میگویی که دل کسی تا دسته میگیرد. حس نحسی را منتقل میکنی. چیز کثافتی بنام تبعید را به رخش میکشی.
متن کوتاه زیر را خرمگس خاتون در فیسبوکش نوشته بود. کلی گشتم پیدایش کردم. گاهی فکر میکنم برای ما حدوسطیها – که خودمان هم روی لبه تیغیم – هم باید کلاس بگذارند که چگونه رفتار کنیم با کسانی که کلیدهای خانهشان در تهران، اصفهان، مشهد و .. هنوز در جیبشان است، که فقط آمده بودند بیرون که درس بخوانند وبرگردند و ماندگاری اجباری خوردند. حتی درست خداحافظی نکردهاند –مگر خداحافظی درست هم داریم – باورکنید خیلی سخت است، هم آنها خیلی شکنندهاند، و من هم خیلی خرم و ناوارد.
خواهر من در کانادا پرستار سالمندان است. برای رفتار با یهودیان بازمانده از اردوگاه های آلمان نازی؛ کلاس جداگانه ای گذرانده است.در کلاس به پرستاران گوشزد می کنند که اگر متوجه شدید زیر تخت هایشان نان قایم کرده اند؛ نان شان را برندارید. عادت زمان قحطی است. هرگز کفش پاشنه بلند س. زنان نظامی آلمانی آن زمان با کفش پاشنه بلند در راهروها راه می رفتند. هرگز از آنها نپرسید که مریض هستند یا نه؛ حتما انکار می کنند. چرا که در زمان کشتار، مریض ها و لاجون ها را قبل از همه می کشتند. با آنکه یهودی هستند ولی از ستاره داوود هراس دارند؛ چرا که محض سهولت در شناسایی؛ روی بدنشان علامت ستاره داوود را داغی می کرده اند.
دست کم بیش از ۹۰ سال دارند. هرچیزی فراموش ِ آدم بشود، ترس و تحقیر همیشه ماندگار است. لاکردار.
به ازای هرپکی که دریادل به سیگارش بزند، من کوتاه میشوم. از سکوتش معلوم است که من یک سانتیمترم الان!
[+]
|
:]