Desire knows no bounds |
Thursday, May 30, 2013
بهرام که گور میگرفتی همه عمر..
یا چگونه به تکنولوژی بازتولید قضاوتهای کلیشه در واحد خانواده دست یافتم
زنگ زدم اسپا برای دوشنبه وقت بگیرم. حرفم که تموم شد، دیدم زرافه وایستاده تو چارچوب در داره یه جور خاصی نگام میکنه.
-هوم؟
-داشتی واسه خودت وقت میگرفتی؟؟؟
-آره. چطور؟
-میخوای بری سولاریوم؟؟؟؟
-آره. چطور؟!
-اه۳، با اینهمه ادعای روشنفکری، مانیکور و ماساژ و سولار! هفتهی پیش سه روز رفتی سفر آفتاب بگیری. لابد هفتهی آینده هم موهاتو طلایی میکنی...
بعد رفته تو اتاق دخترک، شروع کرده به تعریف کردن ماجرا. دیدم داره صدای غش۲ خندهشون میاد از تو اتاق. یه ربع بعد: مامان این پدیکور منو ندیدی؟ مامان سولاریومتو گذاشتم تو یخچال. مامان مانیکورم گیر کرده لای در. مامان فلان. مامان بیسار. غش۳.
از شوخیهاشون خندهم گرفت، اما کلن خوشم نیومد. از گزارهی «با اینهمه ادعای روشنفکری، فلان» خوشم نیومد. این ذهنیت چه محصول نگاه شخصی من و سرایتش به سایر اعضای خونه باشه، چه محصول درک و دریافت شخصی خودش از جامعهی دور و برش، در هر دو صورت اتفاق ناخوشایندیه. ناخوشایند و فراگیر.
|
Comments:
Post a Comment
|